گنجور

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - تجدیدِ مَطلَع

 

آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم

هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم

وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود

که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم

هم بت قلب شمارند مرا برهمنان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح حضرت احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام

 

از یمن سرفرازی مدح خدایگان

کلکم گذشته از علم شاه کاویان

والا گهر فرشته سیر عقل دیده ور

فرزانهٔ زمانه و دانا دل زمان

از ابر کف به تشنهٔ امّید کام بخش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - قصیده در پند و اندرز

 

ای دل لباس عاریتی از جهان مخواه

بر دوش، بار منت هفت آسمان مخواه

تا می توان به لخت جگر ساخت، صبر کن

دون همّتانه، از فلک سفله نان مخواه

دل می خراش و قوت نما و غذا مجوی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - این قصیده را به طریقهٔ خاقانی سروده است

 

ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب

آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب

اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند

چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب

حربا زلال عشق تو از مهر می کشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - قصیده در پند و اندرز و بی وفایی دنیا

 

هر چند که دنیاست رَه و ما همه راهی

افتاده مرا زورق هستی به تباهی

پوشیده شب ظلمت گیتی، گهرم را

من چشمهٔ حیوانم و هند است سیاهی

یا هست مضیّق تن و من یوسف زندان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در توصیف خود سروده است

 

بنده ام، مسکنت سرای من است

خاکم، افتادگی عصای من است

سر ز تیغ جفا نمی تابم

هر چه خواهد کند، خدای من است

صافیِ می فروش دیر مغان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در بیان حال خود و نصیحت

 

چشمم گشوده است در فیض نوبهار

از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار

منت خدای راکه به عون عنایتش

منت پذیر نیستم از خلق روزگار

پنجاه ساله، هستی پا در رکاب من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت از روزگار

 

نبندی دل ای بخرد هوشیار

به جادوی نیرنگی روزگار

فریبنده دیوی ست زرّین پرند

سیه دل نگاریست سیمین عذار

فریبا نگردی به دستان او

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - به یکی از آشنایان خود نوشته است

 

کشور هند که بادا بری از خوف و خلل

آفتابیش فرازندهٔ قدر است و محل

کز شرف سایهٔ آن باج نهد برخورشید

شرف از پایهٔ او وام کند اوج زحل

آفتاب فلک اعظم دولت، دِدی دَت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - خطاب به یکی از سخیفان و فرومایگان

 

تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار

در هم شکسته شد در و دیوار روزگار

از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است

آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار

غیر از فغان و شکوه نخیزد ترانه ای

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode