گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

ای گلبن طفل غنچه پرورده تست

ای گلشن چتر گل سراپرده تست

ای گل دل عندلیب خون کرده تست

ای باد بهار اینهمه آورده تست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای آنکه جفا عادت دیرینه تست

خالی ز محبت دل پر کینه تست

جر مهر تو نبود آنچه در سینه ماست

جز کینه مانه آنچه در سینه تست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

مشتاق جفای یار بهر من و تست

خونخواری آن نگار بهر من و تست

در گلشن عشقش که پر است از گل و خار

گل بهر خسان و خار بهر من و تست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

باغیست محبت که شجرهاش خوش است

نخلیست مودت که ثمرهاش خوشست

جان پرورد آنچه غیر گوید از یار

دلاله خوش ار نیست خبرهاش خوشست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

با ناله نای غلغل می چه خوشست

با غلغل باده نالی نی چه خوشست

کردن مستی بهانه و شکوه زیاد

پس گریه بهای های هی‌هی چه خوشست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

آنرا که زر انباشته صد انبان است

از رفتن ده درم کجا نقصانست

کم مایه رود بر سر اندک ضرری

در خانه مور شبنمی طوفانست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

دشمن که برغم بخت وارون منست

یار تو و یار دل محزون منست

می در قدحش ز شک گلگون منست

می نیست که با تو میخورد خون منست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

امروز نه خدمت بتان دین منست

این راه و روش مذهب دیرین منست

من عاشق و عشق و رندی و باده‌کشی

دین من و کیش من و آئین منست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

پرورده بنفشه‌ای که این موی منست

آورده شمیم جان که این بوی منست

آراسته جنتی که این روی منست

افروخته دوزخی که این خوی منست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

هرچند بهر گوشه هزار افسونست

حرفی ز حدیث عشق کی بیرونست

در کوه همین قصه فرهاد بود

در دشت همین حکایت مجنونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا عشق چراغ محفل گردونست

هر جا سخنی ز کوه و از هامونست

افسانه شیرین و حدیث لیلیست

حرف فرهاد و قصه مجنونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای آنکه سرگشم از غمت گلگونست

حالم ز فراق تو چه گویم چونست

کامم خالی ز شهد و لبریز ز زهر

جامم تهی از باده و پر از خونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

دردشت محبت که گلشن محزونست

ز آواز درائی جگرم پر خونست

بانگ جرس این اثر ندارد گویا

این ناله زار ناله مجنونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

زین باغ که خار او زگل افزونست

در ساغر لاله‌اش می گلگونست

گل از بلبل که قسمت ما خار است

صهبا از گل که روزی ما خونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

آن کس که بود به دلبری فرد اینست

آن گل که نموده چهره‌ام زرد اینست

دردم گر هست بی‌دوا نبود درد

می‌بیند و طعنه می‌زند درد اینست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

آخر ثمر مهر تو کین بود ای دوست

سودای تو خصم دل و دین بود ای دوست

نه قاعده محبت این بود ای دوست

نه شیوه دوستی چنین بود ای دوست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

این سرکشی ای سرو سهی بالا چیست

زینگونه تغافلت بگو با ما چیست

هرچند که نزا لازم دلبریست

مردیم آخر این همه استغنا چیست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

آنرا که امید وصل آن رشک پریست

کارش همه عمر زاری و لابه گریست

روزی نگریست بر رخ او هیهات

هرکس ز فراق روزکاری نگریست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

مجنون که ز جان برای جانان بگذشت

جانرا آخر سپرد در دامن دشت

میگشت همیشه بر زبانش لیلی

لیلی میگفت تا زبانش میگشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

زآنچه از ستمت بجان بیتاب گذشت

از چاره مرا کار بهر باب گذشت

رفت آنکه رسیده بود سیلم بکمر

اکنون چکنم که از سرم آب گذشت

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۲
sunny dark_mode