گنجور

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۱

 

وقتی است که دیدهیی به دیدار کنم

یک ذره نه اقرار ونه انکار کنم

هر نام نکو که حاصل عمر آن است

بفروشم و اندر سر این کار کنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۲

 

با قوّت عشق تو به جان میکوشم

با واقعهٔ تو هر زمان میکوشم

چون هستی من جمله به تاراج برفت

اینست عجب که همچنان میکوشم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۳

 

در عشق تو هردلی که مردانه بود

در سوختن خویش چو پروانه بود

تا کی ز بهانه همچو پروانه بسوز

در عشق بهانه جستن افسانه بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۴

 

درعشق گمان خود عیان باید کرد

ترک بد و نیک این جهان باید کرد

گر گوید: «ترکِ دو جهان باید داد.»

بیآنکه چرا کنی چنان باید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۵

 

گر مرد رهی میان خون باید رفت

وز پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۶

 

هر لحظه ز چرخ بیش میباید رفت

گاه از بس و گه زپیش میباید رفت

در گردِ جهان دویدنت فایده نیست

گردِ سر و پای خویش میباید رفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۷

 

نردِ هوسِ وصال میباید باخت

اسبِ طمعِ محال میباید تاخت

یک لحظه سپر همی نباید انداخت

میباید سوخت و کار میباید ساخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۸

 

بنشستهای و بسی سفر داری تو

هر ذرّه که هست ره گذر داری تو

صد قافله در هر نفسی میگذرد

ای بیخبر آخر چه خبر داری تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۹

 

چون تو غم بیشمار خودخواهی داشت

درد دل بیقرار خود خواهی داشت

در خاکستر نشین و در خون میگرد

گر ماتم روزگار خود خواهی داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۰

 

ای آن که هزار گونه سودا داری

مردان همه ماتم، تو تماشا داری

خوش میخور و میخفت که داند تا تو

در پیش چه وادی و چه دریا داری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۱

 

از بس که غم دنیی مردار خوری

نه کار کنی ونه غم کار خوری

سرمایهٔ تو در همه عالم عمریست

بر باد مده که غصّه بسیار خوری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۲

 

از دورِ فلک زیر و زبر خواهی شد

رسوای جهانِ پرده در خواهی شد

از خواب درآی ای دلِ سرگشته که زود

تا چشم زنی به خواب درخواهی شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۳

 

هر چند که دریای پر آب آمد پیش

بشتاب که کار با شتاب آمد پیش

گر غرقه شدی چه سود کاندر همه عمر

بیدار کنون شدی که خواب آمد پیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۴

 

کی نیک افتد ترا که بد میباشی

جان میدهی و خصم خرد میباشی

کاریست دگر تو را نخواهند گذاشت

تا بر سر روزگار خود میباشی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۵

 

ای دوست اگر تو دوستدار خویشی

تا کی ز هوا بر سر کار خویشی

هر چند که بیشتر همی آموزی

میبینمت این که برقرار خویشی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۶

 

اوّل قدمت دولت انبوه مجوی

کاهیت نخست بس بود کوه مجوی

گر یک سرِ ناخنت پدید آمد کار

در کار شو و به ناخن اندوه مجوی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۷

 

ای بیخبران دلی به جان دربندید

وز نیک و بد خلق زبان دربندید

چون کار فتاد بر کناری مروید

این کار شگرف را میان دربندید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۸

 

تو خفته وعاشقان او بیدارند

تو غافل و ایشان همه در اسرارند

بیکاری تو چو همچنین خواهد بود

اما همه ذرّات جهان در کارند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۳۹

 

ای پای ز دست داده در پی نرسی

نظّارهٔ جام کن که در می نرسی

تو هیچ نیی در که توانی پیوست

با تست بهم، چگونه در وی نرسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۴۰

 

دل بستهٔ روی چون نگار او کن

جان بر کف دست نه، نثار او کن

بنگر سَرِ کار و زود کار از سر گیر

پس کار و سر اندر سَرِ کار او کن

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode