قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۱
بی جمالت چشمم از خون خجلت جیحون دهد
دور از آن لب، در مذاقم باده طعم خون دهد
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۲
هرگه نسیم زلف تو سوی چمن رود
بویی دهد به گل، که گل از خویشتن رود
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۳
چه بخت است این که داغ از سینهام پهلو بگرداند
به گلشن گر گذارم رو گل از من رو بگرداند
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۴
اجزای من چو لاله گر از هم جدا شود
هر جزو آن به داغ دگر مبتلا شود
گویا ز عندلیب گرفتهست خاطرش
کو باد صبحدم که دل غنچه وا شود
بیگانهوار بگذرم از مردمان چشم
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۵
پیش از اینش نظری با من درویش نبود
این زمان هست نگاهی که ازین پیش نبود
عمرها بار گل و لاله گشودم چو صبا
هیچ جز داغ درون و جگر ریش نبود
داغ مرهم طلب از چشم بتانم انداخت
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۶
تا هست دل، بجز تو کسی دلبرم مباد
ور پیچم از خیال تو گردن، سرم مباد
جز روی تو که آینه صنعت خداست
هرگز نظر بر آینه دیگرم مباد
یا رب که بعد مرگ چو ایام زندگی
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۷
ز دل پیش از فراقت آه دردآلود برخیزد
به هرجا برفروزد آتش آنجا دود برخیزد
طبیبم بر سر بالین نمیآید وگر آید
چو گل کآید پس از سالی نشیند زود برخیزد
ز بس آفاق را پر کردم از آوازه شیون
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۸
مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو
به گوشم امشب آواز مبارکباد میآید
پریشان میکند چون زلف شیرین حال خسرو را
مگر باد صبا از تربت فرهاد میآید
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۹
سنگ در کارست تا دیوانه پیدا میشود
هرکجا شمعیست صد پروانه پیدا میشود
نیست تاب جلوه آن سروقد، قدسی مرا
میروم از هوش چون مستانه پیدا میشود
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۰
تا ز گشت گلشن آن آشوب دلها یاد کرد
بلبل از گل گشت و قمری سرو را آزاد کرد
تیغ بر دشمن کشید و دوستداران را ز رشک
بر بدن، هر موی کار خنجر فولاد کرد
عاشق دیوانه را سودای معموری بلاست
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۱
به من خدنگ ترا سر فرو نمیآید
منش به جان روم از پی گر او نمیآید
ز تلخعیشی پیمانه میتوان دانست
که هیچکار ز دست سبو نمیآید
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۲
کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟
خبر ز حال دلم کردگار من دارد
خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد
غم تو هرچه کند اختیار من دارد
فزود بیخودیام بس که از خیال وصال
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۳
از چاک دلم خنده غمآلود برآید
آری، که ز ماتمکده خشنود برآید؟
من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم
نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید
نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۴
به گرد خویش، هجوم غزال میبینم
چو یاد چشم توام در خیال میآید
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۵
مباش در پی مردم چو چشم عیباندیش
چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش
ز ننگ دیدن تو دست میزند بر سر
ترا خیال، که تسلیم میکند درویش
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۶
کجا تاب آورد در پیش اشک دیدهفرسایم؟
دواند ریشه گر چون شمع، مژگان تا کف پایم
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۷
چه حسرتها خورند ارباب عشرت بر سراپایم
اگر بینند در پا خار و بر سر داغ سودایم
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۸
بهتر آن است که بی نشو و نما خاک شویم
گرچه از خاک پی نشو و نما خاستهایم
گر بمیریم ز حسرت در خواهش نزنیم
که چو نخل ادب از خاک حیا خاستهایم
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۹
غم رفت از دل من و از سینه داغ هم
مهتاب نیست کلبه ما را چراغ هم
صد داغ سوختیم و ز دل تیرگی نرفت
روشن نکرد کلبه ما را چراغ هم
قدسی خبر ز قافله طاقتم مپرس
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۰
بر امید صبر، دور از بزم یار افتادهام
دادهام با خود قراری کز قرار افتادهام
مردهام از رشک تا سوی حریفان دیدهام
دیگری می خورده و من در خمار افتادهام
خواری عشقت به هر بیاعتباری کی رسد؟
[...]