عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۸ - مارش خون
خون چو سرچشمۀ آب حیات است
پیش خون نقش هر رنگ مات است
خون مدیر حیات و ممات است
خون فقط خضر راه نجات است
رنگ خون رنگ میمون مینوست
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۹ - مارش جمهوری
روی دلکش، موی دیجور
روی اندر موی، مستور
دست کز این غرفه این حور
کو کشد جز دست جمهور
ساقی از این دور خسته
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۱
«ژیان» هاف هافو شو هاف کن ببینم
برای هاف سینه صاف کن ببینم
پس از هاف هاف شد هاف با قرائت
ادا از مخرجِ ناف کن ببینم
ژیان هاف...
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۲ - باد خزانی
باد خزانی، زد ناگهانی، کرد آنچه دانی
برهم زد ایّام نشاط و روزگار کامرانی
ظلم خزان کرد، با گلستان کرد، دانی چه سان کرد؟
آنسان که من کردم،به دور زندگی با زندگانی
چو من فراری، بلبل به خواری، با سوگواری
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۴
بهار نو رسید
گل ار بستان دمید
ای گلعذار! نه وقت خواب است
ای رویت صبح عید
در این عید سعید
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۵
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از اینکه دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل، بر درخت گل، به خنده میگفت:
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۶
باد صبا بر گل گذر کن
(گل گذر کن، گل گذر کن)
از حال گل ما را خبر کن
ای نازنین، ای مه جبین
با مدعی کمتر نشین
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۴ - پدر نامه عارف
بار آورندهٔ شَجَرِ بیثمر پدر
ای زندگانیت همه با دردسر پدر
ای مایهٔ فلاکت و خون جگر پدر
ای تربیت کنندهٔ اولاد خر پدر
ای کرده چاک دامن ناموس مادرم
[...]