گنجور

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۰

 

ز بس کش بخاک اندرون گنج بود

ازو خاک پی خسته (خوسته) را رنج بود

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۱

 

ز بس کینه جوی و دژ آهنگ بود

فراخای گیتی برو تنگ بود

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۲

 

ز دریا بخشکی برون آمدند

ز بر بر سوی زیفنون آمدند

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۳

 

سلیسون شه فرّخ اخترش بود

فلقراط شه را برادرش بود

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۴

 

چو از راستی بگذری خم بود

چه مردی بود کز زنی کم بود

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۵

 

نگاری کزو بت نمونه شود

بیارایی او را چگونه شود

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۶

 

ز گرمی بر آن کوکبه بانگ زد

که آن بانگ تب لرزه بر مانگ زد

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۷

 

پریچهرگان رزم را دلپسند

بپولاد پوشیده چینی پرند

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۸

 

سزد ار چه او نیز تکبر کند

که شه نیکویی با کسندر کند

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۹

 

همه نام کینشان بپرخاش مرد

دل جنگجوی و بسیج نبرد

همی توختند و همی تاختند

همی سوختند و همی ساختند

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۰

 

به فرزند باقیست کام پدر

به فرزند زنده ست نام پدر

نه من کمتر از اندر وسم بمهر

نه هارو و نه نیز عذرا بچهر

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۱

 

به افرنجه افراطن نامدار

یکی پادشاهی بدی کامکار

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۲

 

سخن مر سری را کند تاجدار

سری را کند هم سخن چاه دار

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۳

 

چو میروک را بال گردد هزار

برآرد پر از گردش روزگار

بکاوید کالاش را سر بسر

که داند که چه یافت زرّو گهر

برآرندۀ گرد گردان سپهر

[...]

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۴

 

که فرخ منوس آن شه دادگر

که بد پادشاه جهان سریسر

جدا ماند بیچاره از تاج و تخت

بدرویشی افتاد و شد شور بخت

سر تخت بختش برآمد بماه

[...]

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۵

 

دمان همچنان کشتی مارسار

که لرزان بود مانده اندر سنار

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۶

 

یکی پادشا بود در نیمروز

که از داد دیدی بزرگی و روز

بگنج اندرش ساخته خواسته

بجنگ اندرش لشکر آراسته

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۷

 

ترا هست محشر رسول حجاز

دهنده بپول چنیوت جواز

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۸

 

فرو کوفتند آن بتان را بگزر

نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز

عنصری
 

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۹

 

همی از پس رنجهای دراز

به طرطا نیوش اندر آمد فراز

عنصری
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode