گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - در وصف جواهر لعل نهرو نخست‌وزیر فقید هند

 

ازجواهر،‌لعل‌خوش‌تر زان که‌ همرنگ‌ دل‌ است

زان دل من بر جواهر لعل نهرو مایل است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - طاق نصرت

 

این که بینی در مقابل‌،‌ نیست آن قوس قزح

بهر ما دست‌ طبیعت‌ طاق‌ نصرت‌ بسته‌ است‌

گر رعیت‌ بسته‌ بود آن‌ طاق‌ را لطفی نداشت

خُرّمم کان‌ طاق‌ را دست‌ طبیعت‌ بسته است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - در زندان

 

کردم عبور دی ز در شعبهٔ چهار

دیدم که کامران بسردم نشسته است

درپشت میز با علم وطبل و عر و تیز

بهر فنای تودهٔ مردم نشسته است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۴ - اخلاق

 

چشم بهی مدار از این بدسگال قوم

کاینجا شرافت همه کس دست خوردنی‌ است

تاج غرور و فخر ز سرها فتادنی

نقش وفا و مهر ز دل‌ها ستردنی است

جز نقش نابکار «‌زر» آن‌ هم ز دست غیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - به یکی از مدیران جراید

 

ای مدیری که ز نوک قلمت

تیر در دیدهٔ اهل نظرست

هیکل نحس تو و اخلاقت

هر یکی از دگری زشت‌ترست

تویی آن حلقهٔ مفقوده که او

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - به شاهزادهٔ نصرهٔالدوله

 

ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته

چونست که یک‌لحظه به یک‌جا نکنی زیست

بالا تلفون کردم گفتند فلان رفت

پایین تلفون کردم گفتند فلان نیست

باری به تو زورم نرسد اکنون اما

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در زندان شهربانی

 

بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال

آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست

گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس

من ریده‌ام به خویش‌،‌ بگفتا که چاره چیست

یاران نظر کنید که جز من به روزگار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - به منکر عشق

 

سختم عجب آید ز خلقت زن

کایزد را زین کرده ملتمس چیست

دوشیزه به شوهر چو رفت‌، دیگر

او را به پسر زادن این هوس چیست

زهدان چو شود از جنین گرانبار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - صفاهان اگر نیست شیراز هست

 

جهادا فراموش کردی مرا

ولی از تو زین رو دلم تنگ نیست

مدیحی نوشتم به سردار جنگ

که در وزن و معنی کم از سنگ نیست

به پایان آن چامه بُد نکته‌ای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - در دوران گرفتاری

 

بدتر ز دورویی به جهان منقصتی نیست

وز صدق نکوتر به دو عالم صفتی نیست

آن را که به نزدیک خدا منزلتی هست

غم نیست گرش نزد شهان منزلتی نیست

رحم آر بر آن قوم که در پنجهٔ ظالم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - به مناسبت سقوط امپراتوری عثمانی

 

فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی

دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست

برفت‌ شوکت‌ و طی‌ شد جمال و طلعت‌ او

مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - شکوه

 

فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت

به مجمع فضلا باز شد مراورا مشت

فضیحت ‌است که ‌تسخر زند به کهنه ‌شراب

عصیر تازه که‌نابرده‌ زحمت چرخشت

خطاست کز پس چل سال شاعری شنوم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - شوخ‌چشم پاریسی

 

دیشب آن شوخ‌چشم پاریسی

رقص را پایهٔ نکو برداشت

گاه دستی به اشتها افشاند

گاه پایی به آرزو برداشت

قصه کوته حجاب عفت را

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - شعرو نظم

 

شعر دانی چیست‌؟ مرواریدی از دریای عقل

شاعر، آن‌ افسون‌گری کاین ‌طرفه‌ مروارید سُفت

صنعت‌ و سجع‌ و قوافی‌ هست‌ نظم‌ و نیست شعر

ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - گل سرخ‌

 

دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت

مژده ای خواجه که امروز گل سرخ شکفت

ناگهان اشگم از دیده روان شد زبرا

یادم از خانه ی خویش آمد و مغزم آشفت

خادمی آمد و از خانه بیاورد خورش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۷ - پروانه

 

آن شمع دل‌افروز من از خانهٔ من رفت

پروای گلم نیست که پروانهٔ من رفت

دارم‌ صدف‌آسا کف‌ خالی و لب خشک

تا ازکفم آن گوهر یکدانهٔ من رفت

چون باغ خزان دیده ز پیرایه فتادم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - خطاب به شاه

 

هرکسی را به بر شاه جهان واسطه‌ایست

بنده را واسطه‌ای نیست بغیر از کرمت

گر ز احسان تو یک عائله معمور شوند

به که یک عائله معدوم شوند از ستمت

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - برف

 

ابری به خروش آمد چون قلزم مواج

بر روی زمین بیخت هزاران ورق عاج

گویا فلک امروز بریزد به سر خلق

پس ماندهٔ آن شیر برنج شب معراج

حلاج شدست ابر و زند برف چو پنبه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - آشوب بغداد

 

چو ازگشت زمان آلمان و اتریش

به چنگ حزب نازی اندر افتاد

بپا گردید جنگی خانمان‌سوز

که مانندش ندارد آدمی یاد

ز ده کشور فزون در چنگ آلمان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - لشکر منهزم

 

به کشتزار نگه کن که در برابر باد

چولشکریست هزیمت گرفته از بر خصم

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۰
sunny dark_mode