گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

معنی جمعیت ار خواهی دلا لازم شمار

سلک صحبت را که جمعیت به جمع اولی بود

نظم پر معنی چو در تقطیع گردد مفترق

جمله اجزایش ز هم هر جزو بی معنی بود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

هر که ناکس بود در اصل و سرشت

به تقالیب دهر کس نشود

سگ مگس را اگر کنی مقلوب

قلب آن غیر سگ مگس نشود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

دلا منشین درین ویرانه چون چغد

سوی مرغان قدسی آشیان پر

بود گیتی درختی سر به سر شاخ

ولی جمله سوی یک اصل رهبر

ز هر شاخی سوی آن اصل ره جوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

جامی از قید تعلق چون رهیدی بعد ازین

با مسیحا باش در ملک تجرد هم نفس

غم مخور گر خانه ویران شد ز فوت اهل بیت

خانه بیت شعر و اهل بیت بکر فکر بس

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

هیچ سودی نکند تربیت ناقابل

گرچه برتر نهی از خلق جهان مقدارش

سبز و خرم نشود از نم باران هرگز

خار خشکی که نشانی به سر دیوارش

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۶

 

عشوه شاهد دنیا طمع انگیز بود

جامی آن به که ازین می نشوی مست طمع

لقمه تلخ قناعت ز جهان قوت تو بس

بهر حلوای کسان کفچه مکن دست طمع

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

من که از دولت قناعت رست

گردن همتم ز غل طمع

طمع از مال و جاه ببریدم

محنت فاقه به که ذل طمع

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

بسا اخ کز اخوت چون زند دم

دمش باشد چراغ عیش را پف

تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز

نیفتد زین مناسب تر اخ و تف

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

بهشتی پیکری کز غایت لطف

سپاه نیکوان را بود سر خیل

سرآمد حسن او و دوزخی شد

فاغشی وجهه قطعا من اللیل

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

چنان ز خلق ملولم که تا به چشم نیاید

مرا خیال کسی روز و شب ز خواب گریزم

به سایه چون روم از تاب آفتاب یقین دان

که من ز سایه خود نی ز آفتاب گریزم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

ایا نور دیده که بینم تو را

شده نقد راحت کم از درد چشم

ز درد تو نالم که چشم منی

بنالد بلی مردم از درد چشم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

پست است قدر سفله اگر خود کلاه جاه

بر اوج سلطنت زند از گردش زمان

سفلی ست خاک اگر چه نه بر مقتضای طبع

همراه گردباد کشد سر بر آسمان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

جامی مبند توسن همت به میخ آز

همچون خران بر آخر آخرزمانیان

از خوان خاکیان مطلب لقمه تا رسد

نزل بقا ز مایده آسمانیان

آزادگی گزین که نیرزد به نزد عقل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن

منه ز منت هر سفله بار بر گردن

به یک دو روز رود نعمتش ز دست ولی

بماندت ابدالدهر عار بر گردن

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

به دندان رخنه در پولاد کردن

به ناخن راه در خارا بریدن

فرو رفتن به آتشدان نگونسار

به پلک دیده آتش پاره چیدن

به فرق سر نهادن صد شتر بار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

به جنگجو صنم خویش گفتم ای صد بار

رسیده سنگ جفایت بر آبگینه من

رسان به سینه من سینه را به رسم صفا

که پاک به دل همچون تویی ز کینه من

به عشوه گفت تو را سینه گرچه صاف آمد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

جامی ارباب کرم نایاب چون عنقا شدند

اهل همت را بود قاف قناعت فرض عین

راح راحت نیست در جام غم انجام طمع

کأس یأس از کف منه کالیأس احدی راحتین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

مشو مغرور حسن خوبرویان

به زلف دلکش و روی نگارین

کز اینها گیردت دل سال دیگر

چنان کامسال از خوبان پارین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

هر که دل بر عشوه گیتی نهاد

بر حذر باش از غرور و جهل او

دامن آن گیر کز همت فشاند

آستین بر دنیی و بر اهل او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۰

 

درین نشیمن حرمان مکن به کس پیوند

که هر کسی که نهی دل بر آشنایی او

اگر مخالف طور تو باشد اوضاعش

عذاب روح شود صحبت ریایی او

وگر موافق طبع تو افتد اخلاقش

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode