گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای رفته به پای خود به جایی که مپرس

وز دست خودی تو در بلایی که مپرس

از مس وجود خود دمی بیرون آی

تا راه بری به کیمیایی که مپرس

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

ما را ز عنایتش جمیلست جمال

عالم همه تشنه اند و ما آب زلال

ما اهل کمالیم وز ما هر نفسی

صدگونه تحیتست بر اهل کمال

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای جان جهان، جان جهان، دلبر گیل

می دل همه روج داروتی دیمی میل

سیلاب سرشک قاسم از ابر غمت

اندی بشو، که برد گیلان را سیل

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

مستدعیم از حضرت سلطان قدم

یک جرعه شراب را که سرتابقدم

مستم کند آن چنان که آسوده شوم

از قاعده وجود و از رسم عدم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

گر کافر و مؤمنم،که بر دین توام

گر نیک و بدم، بنده مسکین توام

گر اخلاصم، خطبه تمکین توام

ور فاتحه ام، طفیل آمین توام

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

من بنده شیوه های شیرین توام

آشفته طره های مشکین توام

گفتی که :بگو:تاچه کسی در ره ما؟

مسکین تو،مسکین تو،مسکین توام

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

هرچند ترا از اهل ایمان دارم

در معنی این مسئله برهان دارم

گر عشق خدانباشدت در دل و جان

من کافرم،ار ترا مسلمان دارم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

در دل هوس روی نگاری دارم

در سر ز می عشق خماری دارم

تا زلف و رخ ترا بدیدم شب وروز

آشفته دلی و روزگاری دارم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

آن کس که ز یار خود بریدست منم

آن کس که ز زهر غم چشیدست منم

آن کس که مراد دل ندیدست منم

وآن کس که ز دل بجان رسیدست منم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

از هر طرفی چهره گشایی،که منم

در هر نفسی جلوه گر آیی،که منم

با این همه گه گاه غلط می افتم

نادان بله روستایی،که منم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

ای دلبر دلدار، طلب گار توایم

ای منبع انوار، طلب گار توایم

ای سالک اطوار،طلب گار توایم

ای واقف اسرار، طلب گار توایم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

بودیم درین عالم فانی رفتیم

زین ملک بملک جاودانی رفتیم

گشتیم ز ملکت تن خود بیزار

از ملکت تن بملک جانی رفتیم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

تا در پی مخزن معانی رفتیم

در بحر محیط لامکانی رفتیم

دیدیم بسی محنت و تاریکی و غم

تا بر سر آب زندگانی رفتیم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

هر چند که در مرتبه ما میرانیم

انصاف توان داد که ما میرانیم

فی الجمله، اگر گدا، اگر سلطانیم

مرکب بسر کوی فنا می رانیم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

هرچند که در مرتبه مامورانیم

بس ظاهر و پیداست که ما میرانیم

یک لحظه گداییم و دمی سلطانیم

در حالت خویشتن عجب می مانیم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

هم جام جهان نمای عالم ماییم

هم آینه روشن کن آدم ماییم

گر یک نفسی از دم ما زنده شوی

دانی بیقین که آدم این دم ماییم

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

بر دیده چون سحاب من رحمت کن

بر سیل سرشک ناب من رحمت کن

بر جان و دل خراب من رحمت کن

بر زاری و اضطراب من رحمت کن

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

بر گریه و بر زاری من رحمت کن

بر مفلسی و خواری من رحمت کن

بر ناله وبیداری من رحمت کن

بر فقر ونگونساری من رحمت کن

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

تا یار مرا نمود ازصد جارو

بر خاک درش نهاده ام صد جارو

من خانه دل را زده ام صدجارو

تا گشت مرا بیمن دولت جارو

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

سر رشته اختیار از دست مده

یعنی سر زلف یار از دست مده

مقصود زامر کن فکان هستی تست

بی فایده روزگار از دست مده

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode