اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۱
ناجسته دوای درد خویش ار مردی
داغی چه نهی بر دل صاحب دردی
جان از بر تو چو گرد برخیزد به
زان کز تو نشیند به دلی برگردی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۲
هرگز نبود که در دلم جان نشوی
از گریهٔ زار من تو خندان نشوی
آری پس از این جهان جهانی دگر است
با دوست چنان زی که پشیمان نشوی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۳
ظلم از دل وز دین ببرد نیرو را
عدل است که او قوی کند بازو را
با معدلت ارچه کافری بدکاری
تا حشر به طبع می ستایند او را
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۴
عدل است که ملک برقرار آید ازو
حصن دل و دولت استوار آید ازو
در دامن عدل دست زن ظلم مکن
تا سروری تو پایدار آید ازو
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۵
ای دل اگرت بصیرت حق بین است
پیوسته براق همّتت در زین است
چون مور میان ببند در خدمت خلق
کان ملک سلیمان که شنیدی این است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۶
ار پیش روی زکبر محروم شوی
حاکم گردی اگر تو محکوم شوی
ای خادم مخدوم صفت خدمت کن
کز خدمت خادمانه مخدوم شوی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۷
در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد
رخسار دلش به خار غم نخراشد
مخدوم شدی از آنک خادم بودی
مخدوم شود کسی که خادم باشد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۸
درویشان را کم آمدن افزونی است
با ناموزون بساختن موزونی است
دریا صفت آی تا مکدّر نشوی
دون القلتینی همه جای دونی است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۲۹
کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست
آن کوچکی از کمال باشد شک نیست
گر زانک پدر زبان کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۰
صاحب نظران آینهٔ یکدیگرند
در منزل خود چو آینه بی خبرند
گر روشنیی می طلبی آینه وار
در خود منگر تا همه در تو نگرند
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۱
از علم همه حلم و تواضع زاید
وز جهل همه گَند دماغ افزاید
بگذار دماغ اگر که علمت باید
پوسیده دماغ علم را کی شاید
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۲
هر کس که زمام نفس محکم گیرد
باید که شراب وصل آن دم گیرد
آن کس که بزرگ جمع خواهد خود را
باید که زجمله خویش را کم گیرد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۳
شادی طلبی برو گدای همه باش
بیگانه خویش و آشنای همه باش
خواهی که تو را چو دیده بر سر دارند
دست همه بوس و خاک پای همه باش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۴
چون باد به کوی دوست تازان می باش
در آتش عشق او گدازان می باش
خواهی که به اثر پای یاران برسی
خاک کف پای بی نیازان می باش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۵
پاک آمده ای در طلب پاکی باش
رَوشاد بزی بر سرِ غمناکی باش
تو آتش و باد را به خود راه مده
خواهی که تو را آب بود خاکی باش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۶
از علم اگر دل تو را هست چراغ
هان تا ننهند علم تو را بر دل داغ
چون علم آمد دماغ لایق نبود
از خود تو خود انصاف بده علم و دماغ
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۷
در راه تواضع ار سرافکنده شوی
سردار سلاطین شوی اربنده شوی
گر زنده دلی به دستت افتد روزی
در پاش بمیر تا مگر زنده شوی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۸
مردم زفروتنی قرین می گردد
در خاتم انبیا نگین می گردد
گر آدمیی کبر زسر بیرون کن
کز کبر فرشته ای لعین می گردد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۹
در عشق حمول و حمله کش می باشم
وندر صف عاشقان کش می باشم
با نیک و بد جهان مرا کاری نیست
با آنک خوش [است] و نیک خوش می باشم
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۰
زین گونه که نعمت تو فرماید کرد
هر لحظه هزار شکر می باید کرد
بر هر مویی هزار نعمت دارم
آن شکر بدین زمان کجا شاید کرد