بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
یا رب سببی که آب حسرت نخورم
وز جام هوس شراب غفلت نخورم
از نعمت معرفت غنی ساز مرا
تا نان خسان بزهر منت نخورم
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
یا رب بفقیری و جگر سوزی ما
وز شعله ی شوق تو دل افروزی ما
کان لقمه که در پیش بود منت خلق
از خوان لئیمان نکنی روزی ما
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
ای دل بهوس روزی ننهاده مخواه
با قسمت خود بساز و از غصه مکاه
صد سال نگردد بهزار آب سفید
رویی که بسیلی طمع گشت سیاه
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
ایزد همه خلق و لطف بخشید ترا
وز خلق جهان بلطف بگزید ترا
یکذرهات از نور خدا خالی نیست
بالله که میتوان پرستید ترا
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
هر چند که خرقه ام شراب آلودست
سیل مژه ی ترم بخون پالودست
با آنکه دلم ز خلق ناخشنودست
نومید نیم که عاقبت محمودست
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
در میکده ها حکم جنونم کردند
در صومعه رفتم و برونم کردند
هم گوشه ی میخانه که توبه شکنان
مژگان سیه سرخ بخونم کردند
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
گاهی ز هوای روز وصلیم نژند
گاهی ز شب فراق داریم گزند
تا چند عذاب شب که کی روز شود
مردیم ز غصه ایفلک تا کی و چند
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
روزی دلم از پی سرانجام نشد
جانم نفسی مایل آرام نشد
سرتاسر صحرای جهان پیمودم
رفتم، چو غزال چشم او رام نشد
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
چون مرغ سحر جناح گلفام گشود
از بیضه ی صبح زرده ی مهر نمود
هر دانه که طاووس شب از دیده فشاند
از دامن صبح طایر روز ربود
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
ای نظم تو نو گل گلستان خیال
نثر تو خوش آیندتر از آب زلال
در صورت نظم و نثر لطف سخنت
چون روح مصورست و چون سحر حلال
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
می نوش که شد چمن زر افشان ز خزان
رخ چون گل آتشین کن از آب رزان
کز خاک بسی سرو و قد لاله عذار
آیند روان روند چون باد وزان