گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی

همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی

چند از رسته دندان چو عقد گهرت

صدفش جوهر فردی شده یعنی دهنی

تا گل عارضت اندر چمن حسن بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ماهرویا گه آنست که رخ بنمائی

که بجان آمدم از بیکسی و تنهائی

تو پس پرده و خلقی بگمان در سر شور

تا چها خیزد اگر پرده ز رخ بگشائی

چشم ترکانه تو برد بیغما دل خلق

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی

که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی

ز نور روی تو خورشید اگر نه ذره ئی بودی

برین پیروزه او رنگش مسلم کی شدی شاهی

دلم را ز آتش اندوه بآب لطف برهاند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

یا رب کراست چون تو نگاری شکرلبی

سروی سمنبری صنمی سیم غبغبی

جانی بلطف و جمله خوبان چو قالبند

هرگز بلطف جان نشود هیچ قالبی

چون هست نور روی تو گو مه دگر متاب

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode