گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

چون طبع تو با یار جفا می ورزد

دل در غم تو ز بیم جان می لرزد

گیرم که جهان بجز وصل تو نیست

انصاف بده همه جهان این ارزد؟

مجیرالدین بیلقانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

شمعم که چو باد هوسم بر سر زد

بر تارک من افسر خاکستر زد

آب از چشمم دست بدامن درزد

و آتش ز دلم سر بگریبان برزد

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

آن ماه و شی که طعنه اندر خور زد

وز تودۀ مشک بر سمن چنبر زد

در دارالضرب عشق ضراب غمش

از چهرۀ ممن دوش بنامش زر زد

کمال‌الدین اسماعیل
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر صبح که دم ز ملکت خاور زد

چون خیمه برین پنجره ی شش در زد

رفتم بدر خواجه و چون دید مرا

بر خواند براتم و بروتی بر زد

خواجوی کرمانی
 
 
sunny dark_mode