×
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت
آسان نمیتوان سر زلف سخن گرفت
بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد
خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت
بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۰
چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟
داغ از میان سوختگان دست من گرفت
از چاک پیرهن چه قدر وا شود دلش؟
دستی که فال عیش ز چاک کفن گرفت
در نار باغ سینه حلاوت نمانده است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت
شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت
بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس
بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت
یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت
عشق تو اختیار دل از دست من گرفت
گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم
گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت
در بزم روزگار بسان سبوی می
[...]