گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۱

 

جز سرکشی از آدم بی درد چه خیزد؟

از خاک فرومایه به جز گرد چه خیزد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷۱

 

یک دم که به کف باده گلرنگ نداریم

بر چهره چو مینای تهی، رنگ نداریم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن

هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

از عکس لب لعلت، پیمانه شود پیدا

وز سایه مژگانت، میخانه شود پیدا

ابر کرم طفلان، بی فیض نمی ماند

چون سنگ به بار آید، دیوانه شود پیدا

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

آغوش نظر تنگ است، آن یار نمی گنجد

در جیب خسی هرگز گلزار نمی گنجد

گر عمر ابد یابم، یک بار برم نامش

در زمزمه وحدت، تکرار نمی گنجد

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

دندان ستم بر همه تیز است فلک را

کی گرگ نظر بر بد و نیک گله دارد

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

بی لاله رخسارت، گر سیر چمن کردم

صد شکوه ز بی برگی، با سرو و سمن کردم

غم ریخته در غربت،لیکن نکنم شکوه

کاندوه دل افزون شد، گر یاد وطن کردم

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

مجروح چون کلیدیم، ما از زبان مردم

قفل از کجا بیاریم، بهر دهان مردم

چون رشته نهالی، نه ریشه کرد و نی برگ

بردیم اگر نهالی، از گلستان مردم

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

از گل غمها به رنگ غنچه پژمرده است

گر وطن سازد دلم در چشمه سار تازگی

می کند برخاک پایت همچو برگ گل نثار

گر به دست آب باشد اختیار تازگی

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲

 

هر دم سر پر شورم سودای دگر دارد

آهوی جنون من صحرای دگر دارد

طوفان محیط عشق با دل چه تواند کرد

این قطره خون در سر دریای دگر دارد

ای خواجه سوداگر سودا ببرم از سر

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴

 

بنما رخ و جان بستان یعنی بنمی ارزد؟

یک جان چه بود؟ صد جان، یعنی بنمی ارزد؟

عشق تو خریدم من بر جانش گزیدم من

عشق تو بجان ای جان یعنی بنمی ارزد؟

چون روی تو دیدم من از خویش بریدم من

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

شوریدهٔ صحرائی در خانه چسان باشد

از عقل چو شد برتر فرزانه چسان باشد

تا نگذرد از هستی دستش ندهد مستی

تا جان ندهد از کف جانانه چسان باشد

عشق ار نکند مستش کی دوست دهد دستش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

آن دل که توئی در وی غمخانه چرا باشد

چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد

غمخانه دلی باشد کان بیخبر است از تو

چون جای تو باشد دل غمخانه چرا باشد

بیگانه کسی باشد کو با تو نباشد یار

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

با دوست مگو رازی هرچند امین باشد

شاید ز برون در دشمن بکمین باشد

چون دوست بود همدم دم هم نبود محرم

آگه بود از رازت با دل چو قرین باشد

از راز چو پردازم از دل بدل اندازم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

تا می نخورم زان کف مستانه نخواهم شد

تا او نزند راهم دیوانه نخواهم شد

تا تن نکنم لاغر جانم نشود فربه

تا جان ندهم از کف جانانه نخواهم شد

از خویش تهی گشتم تا پر شدم از عشقش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

دل عالم حسن تو کی رنج و تعب بیند

گر عالم عقل آید صد عیش و طرب بیند

در عالم عقل آنکو چشم و دل او وا شد

گلهای طرب چیند اسرار عجب بیند

از عقل اگر آرد رو سوی جناب عشق

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

 

جان سوختهٔ روئیست پروانه چنین باید

دل شیفتهٔ روئیست پروانه چنین باید

تا لب نهدم بر لب جان میرسدم بر لب

احسنت زهی باده پیمانه چنین باید

گه مست زناسوتم گه غرفه لاهوتم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

رفتیم من و دل دوش ناخوانده بمهمانش

دزدیده نظر کردیم در حسن درخشانش

دیدیم ز حسن احسان دیدیم در احسان حسن

دل برد ز من حسنش جان داد بدل خوانش

مدهوش رخش شد دل مفتون لبش شد جان

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷

 

ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ

اشعار بود بیکار الا غزل حافظ

در شعر بزرگان جمع کم یابی تو این هر دو

لطف سخن و اسرار الا غزل حافظ

استاد غزل سعدیست نزد همه کس لیکن

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲

 

گلزار رخت دیدم شد خار به چشمم گل

پیچید دلم را عشق در سنبل آن کاکل

چشمت ز نگه سر مست لب ساغر می در دست

اجزای تو هر یک مست از باده حسن گل

حسن تو جهان بگرفت ای جسم جهانرا جان

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۵۵
sunny dark_mode