اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
ای روی چو خورشیدت تابان ز همه اشیا
ز آئینه هر ذره حسن رخ تو پیدا
از پرتو روی تو پیداست همه عالم
وز مهر جمال تو ذرات جهان شیدا
در آینه رویت شد جمله جهان ظاهر
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد
زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد
آن غمزه بهر تاری خون دگری ریزد
لعل تو بهر عشوه احیای دگر دارد
در هر خم گیسویت دیوانه دل دربند
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵
چون یار برقص آید من مطربی آغازم
ور من بسماع ایم یارست نوا سازم
از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان
در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم
در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱
من مستم و میخوارم گو خلق بدانیدم
مخمورم و خمارم گو خلق بدانیدم
من رند خراباتم در بتکده بالاتم
فارغ زکراماتم گو خلق بدانیدم
من بیخود و باهوشم هشیارم و می نوشم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
فی مقامی این کیف، این این
این علم، این حال، این عین
این فرق، این جمع، این بعد
این قرب، این وصل، این بین
ذاتنا عن وصف اطلاق و قید
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۵
آن دلبر پنهانی سرمست بصحرا شد
خود را بجهان بنمود عالم همه شیدا شد
آن کسوت بیچونی برکند لباس چون
پوشید و برون آمد سر فتنه و غوغا شد
در عشوه و ناز آمد معشوقه و عاشق گشت
[...]