گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

کی دیدهٔ تر دارد سوزی که جگر دارد؟

ما در دل شب دیدیم فیضی که سحر دارد

حسن کرمش ظاهر در صورت عصیان شد

از ابر عیان دیدیم فیضی که قمر دارد

جز بخل و حسد چیزی سرمایهٔ مردم نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

به هنگام دعا زاهد نظر بر آسمان دارد

امید دانهٔ گندم مگر از کهکشان دارد

چه گویم با چنان شوخی که در نظارهٔ اول

خدنگ ناز و چشم مست و تیغ بی امان دارد

به جان طور آتش از تجلای تو پیدا شد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

من دورم و من دورم مهجورم و مهجورم

بی روی تو مجبورم بی لعل تو مخمورم

بی چشم تو حیرانم بی زلف پریشانم

خود گو چه بود درمان من خسته و رنجورم

در کعبه و بتخانه در مسجد و میخانه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات خاص » شمارهٔ ۱ - از کرده پشیمانم ناکرده هراسانم

 

از خویش گریزانم راهیم به خود بنما

سرگشته و حیرانم چون باد پریشانم

ای سرو خرامانم راهیم به خود بنما

در کعبه ثناخوانم در صومعه رهبانم

در مدرسه مولانا در میکده دربانم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

میزان عدالت بودی دی زلف سمن سایی

دیدیم قیامت را دیروز ز بالایی

چون خسته شود خاطر بوسم لب معشوقی

چون درد سرم آید سایم به کف پایی

سنگ ره وصلش را چون سرمه بسی سودم

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode