گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل

دل شِکوه ز جان می‌کند و جان گله دل

دل شیفته سلسله مویی است کز افسون

با یک سر مو بسته دو صد سلسله دل

از بادیه عشق حذر کن که در آن دشت

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

ما خِیلِ تُهی‌دست جگرگوشهٔ بختیم

سرگرم نه با تاج و نه پابند به تختیم

آزادیِ ایران که درختی است کهن‌سال

ما شاخهٔ نورستهٔ آن کهنه‌درختیم

در صلح و صفا گرم‌تر از موم ملایم

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم

ای دوست دل از مهر تو برداشته بودیم

دردا که نبودش بجز از کینه ثمر هیچ

تخمی که ز مهر تو به دل کاشته بودیم

ز آن پیش که آزاد شود سرو تهی دست

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

هر چند که با فکر جوانیم که بودیم

در پیروی پیر مغانیم که بودیم

گر هستی ما را ببرد باد مخالف

خاک قدم باده کشانیم که بودیم

با آنکه بهار آمد و بشکفت گل سرخ

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

گر برخی جانان من دلداده نبودم

در دادن جان این همه آماده نبودم

عیب و هنر خلق نمی شد ز من اظهار

چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم

سرسبزی من جز ز تهی دستی من نیست

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

در میکده گر رند قدح نوش نبودیم

همچو خم می اینهمه در جوش نبودیم

یک صبح نشد شام که در میکده عشق

از نشئه می بیخود و مدهوش نبودیم

از جور خزانیم زبان بسته وگرنه

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ما مست و خراب از می صهبای الستیم

خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم

با طره دلبند تو کردیم چو پیوند

پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم

از سبحه صد دانه ارباب ریا به

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم

چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم

شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن

در ظاهر اگر افسر و دیهیم نداریم

دنیا همه مال همه گر هست چرا پس

[...]

فرخی یزدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode