گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ما دوست نداریم دگر هیچ به جز دوست

گر دوست نه با دوست بود دشمنِ ما اوست

چه دشمن و چه دوست به جز او همه هیچ­اند

گر اوست همه اوست و گر دوست همه دوست

خاکِ در او چیست مرا ماءِ معین است

[...]

حکیم نزاری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۹

 

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست

دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست

بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم

ما را طرف حرف همین چشم سخنگوست

بس خون که کند در دل مرغان چمن زاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸۳

 

روی دل این خسته به آن چشم سخنگوست

چون عقده مرا چشم به آن گوشه ابروست

تا مهر خموشی زده ام بر لب گفتار

در چشم من این دایره یک چشم سخنگوست

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

درها همه بسته است، گشاده است در دوست

درهای شهان، طاق نماها ز در اوست

با نیک و بدم، شیوه به جز یک جهتی نیست

لوح دل من چون ورق آینه یک روست

با آینه آرایش خود رسم زنان است

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode