منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست
ای دوست بیار آنچه مرا داروی خوابست
چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی
آن را چه دلیل آری و این را چه جوابست
من جهد کنم بیاجل خویش نمیرم
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵
یاران همه مخمور و قدح پر می نابست
ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست
مرغ دل من در شکن زلف دلارام
یارب چه تذرویست که در چنگ عقابست
چشم من سودا زده یا دُرج عقیقست
[...]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲
خوش آب حیاتیست که گویند شرابست
حالی و چه خوش حال که دل مست و خرابست
غیری به تو گر روی نماید مگذارش
کان نقش خیالست که در دیدهٔ خوابست
گویند که امواج حبابست درین بحر
[...]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
خوش آب حیاتیست که گویند شرابست
خوش عاشق رندی که چو ما مست و خرابست
جامی که ز آبست پر آبست کدامست
در مجلس ما جو که چنین جام حبابست
در گلشن اگر بلبل سر مست گل افشاند
[...]

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در منقبت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
نعت تو شها ناسخ آیات عذابست
با نعمت تو دوزخ سخن آتش و آبست
ظلم از غضبت دیده به مسمار مژه دوخت
ور ز آنکه گشودهست ز خمیازه خوابست
بر روی هم آراید اگر خصم صف کین
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰
در کلبه ما تا بکمر موج شرابست
تا ساغر تبخاله ما پر می نابست
چشمت لب ما غمزدگان را ز فغان بست
خاموش نشینیم که بیمار بخوابست
بیتابی پروانه بر او چه نماید
[...]

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ساقی نامه
در کلبه ما تا بکمر موج شرابست
تا ساغر تبخاله ما پر می نابست
گر سر بفلک می کشد ایوان منقش
در خاک اگر نیست خمی خانه خرابست
هر جا که می و مطرب و معشوق دهد دست
[...]

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » مرثیه شاه شهدا گوهر دریای امامت حضرت حسین بن علی «ع »
بحر از غم این واقعه، یک چشم پر آبست
افلاک پر از آه، چو خرگاه حبابست
نگذاشته نم در دل کس گریه خونین
این موج فشرده است که گویند سرابست!
در سینه افلاک نه مهر است که، دایم
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست
میخواست چمن طرحکند رنگ حنا بست
آن رنگکه میداشت دریغ از ورق گل
از دور کف دست تو بوسید و به پا بست
آخرچمنی را به سرانگشت تو پیچید
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶
هرسو نگرم دیده به دیدار حجابست
ای تار نظر پیرهنت این چه نقابست
خمیازهٔ شوق تو به می کم نتوان کرد
ما را به قدح نسبت گرداب و حبابست
آستان نتوان چشم به پای تو نهادن
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷
هستی چو سحر عهد به پرواز فنا بست
باید همه را زین دونفس دل به هوا بست
درگلشن ما مغتنم شوق هواییست
ای غنچه در اینجا نتوان بند قبا بست
یک مصرع نظاره به شوخی نرساندیم
[...]
