گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۳ - کرمک شبتاب

 

یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت

شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت

پهنای شب افروخت

وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد

از سوز حیاتست که کارش همه زر شد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۹ - شاهین و ماهی

 

ماهی بچه‌ای شوخ به شاهین بچه‌ای گفت

این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست

دارای نهنگان خروشنده تر از میغ

در سینهٔ او دیده و نادیده بلاهاست

با سیل گران سنگ زمین گیر و سبک خیز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۲ - شبنم

 

گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز

بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز

با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده گهر خیز

من عیش هم آغوشی دریا نخریدم

آن باده که از خویش رباید نچشیدم

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode