گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

گر باز دگرباره ببینم مگر اورا

دارم ز سر شادی بر فرق سر او را

با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید

تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را

سوگند خورم من به خدا و به سر او

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست

کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست

در آرزوی خواب شب از بهر خیالت

حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست

بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بی‌رونقی کار من اندر غم عشقت

کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

ای دلبر عیار ترا یار توان بود

غمهای ترا با تو خریدار توان بود

با داغ تو تن در ستم چرخ توان داد

با یاد تو اندر دهن مار توان بود

بر بوی گل وصل تو سالی نه که عمری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

دردا و دریغا که دل از دست بدادم

واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم

آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود

خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم

با وصل تو نابوده هنوزم سر و کاری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

در دست غم یار دلارام بماندم

هشیارترین مرغم و در دام بماندم

بردم ندب عشق ز خوبان جهان من

از دست دل ساده سرانجام بماندم

یک گام به کام دل خودکامه نهادم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم

کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم

بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم

وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم

زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

تا رخت دل اندر سر زلف تو نهادیم

بر رخ ز غم عشق تو خونابه گشادیم

در کار تو جان را به جفا نیست گرفتیم

در راه تو رخ را به وفاراست نهادیم

در آرزوی روی تو از دست برفتیم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون آرزوی تنگ‌دلان دیر رسیدی

چون دوستی سنگ‌دلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

یک دم به مراعات دلم گرم نداری

یک ذره مرا حرمت و آزرم نداری

من دوست ندارم که ترا دوست ندارم

تو شرم نداری که ز من شرم نداری

این مرکب بیداد تو توسن چو دل تست

[...]

انوری
 
 
sunny dark_mode