گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۷۵

 

دارم گنهان ز قطره باران بیش

از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش

آواز آید که سهل باشد درویش

تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۷۶

 

در خانه خود نشسته بودم دلریش

وز بار گنه فگنده بودم سر پیش

بانگی آمد که غم مخور ای درویش

تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

ابوسعید ابوالخیر
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش

کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش

در کرده خویش مانده ای ای درویش

چه چون کندی فزون زاندازه خویش

فرخی سیستانی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

جان زخم سر زلف تو گرداند ریش

دل زان دو لب لعل تو می باید عیش

تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب خویش

یاقوت که به بود بها دارد بیش

ازرقی هروی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۷

 

ای برده دل من چو هزاران درویش

بی رحمیت آیین شد و بد عهدی کیش

تا کی گویی ترا نیازارم بیش

من طبع تو نیک دانم و طالع خویش

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۸

 

گه در پی دین رویم و گه در پی کیش

هر روز به نوبتی نهیم اندر پیش

در جمله ز ما مرگ خرد دارد بیش

هستیم همه عاشق بدبختی خویش

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۹

 

هر چند بود مردم دانا درویش

صد ره بود از توانگر نادان بیش

این را بشود جاه چو شد مال از پیش

و آن شاد بود مدام از دانش خویش

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۲

 

از عشق تو ای سنگدل کافر کیش

شد سوخته و کشته جهانی درویش

در شهر چنین خو که تو آوردی پیش

گور شهدا هزار خواهد شد بیش

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آنگه که بدی نبود رخ مه را خویش

جستن ز تو من نیافتم بهره خویش

اکنون آئی که گشت . . . ونت درویش

چون گردن پیر گاو گردنکش ریش

سوزنی سمرقندی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل ثانی - شرطهای سالک در راه خدا

 

آتش بزنم بسوزم این مذهب و کیش

عشقت بنهم به جای مذهب در پیش

تا کی دارم عشق نهان در دل ریش

مقصود رهی تویی نه دینست و نه کیش

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل سادس - حقیقت و حالات عشق

 

اندر تن من جای نماند ای بت بیش

الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش

گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش

ترسم که بعشقت اندر آید سرنیش

عین‌القضات همدانی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

چون شمع نپایست شبی با ما بیش

چون باد گرفت تا نشسته سر خویش

حمیدالدین بلخی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۲

 

ای عقرب زلفت زده برجانم نیش

تیر قد تو مرا برآورده ز کیش

شد خط تو توقیع سلاطین ز آن روی

سرخ است و توکلت علی الله معنیش

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۲

 

ای عقرب زلفت زده بر جانم نیش

تیر قد تو مرا بر آورده ز کیش

شد خط تو توقیع سلاطین ز آنروی

شرحست توکلت علی الله معنیش

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۴

 

دارم گه و بیگه ز که و مه کم و بیش

نفع و ضرر و خیر ز بیگانه و خویش

اینطرفه که آندوست چو دشمن مه و سال

گوید بد و نیکم شب و روز از پس و پیش

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۵

 

فصاد جهود بدرگ کافر کیش

آن کند زبان که تند دارد سر نیش

گفتم که رگم تنگ بزن همچو . . .

نشنید و فراخ زد، چو . . . زن خویش

مهستی گنجوی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش

تا اینت نبیند و نه آن داند بیش‌

میبدی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

هر چند بود مردم دانا درویش

آخر بود از توانگر نادان بیش

آن را نبود جاه چو مالش شد بیش

وین شاد بود همیشه از دانش خویش

ادیب صابر
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹

 

غم چند خوری ز کار نا آمده پیش

رنج است نصیب مردم دوراندیش

خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش

کز خوردن غم قضا نگردد کم و بیش

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷

 

هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش

از جلوهگری نور اوست ای درویش!

تا جلوه همی کند همه جلوهٔ اوست

چون جلوه کند ترک، نماند پس وپیش

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode