میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة » النوبة الثالثة
چون بدو نگرم گویم:
چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم؟!
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۲ - افسانهٔ شیر و مرد تیرانداز
تا بود چنین بُدهست کار عالم
شادی پسِ اندهست و راحت پسِ غم
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۱
خاقانی را ز آن رخ و زلفین به خم
دل عود بر آتش است و اشک آب بقم
هم زآن رخ و زلف کاب نوشند بهم
چون شمشادش جوان کن ای باغ ارم
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
در خدمت کس گر نکنم پشت به خم
شاید که ز من روی بگردانی هم
چون من سر خود ندارم اندر عالم
پای دگری چه گیرم از بهر درم
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۲
شمع آمد و گفت: چند از افروختنم
وز خامی خود سوختن آموختم
چون من نزدم اناالحقی چون حلاج
فتوی که دهد به کشتن و سوختنم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
همواره برین نهاد یزدان عالم
نیکی زپس بدی و شادی پس غم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۸ - آمدن کنیزک روز سیم به حضرت شاه
رخساره چو ابر نوبهاری پر نم
آمیخته آفتاب و باران بر هم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
همواره برین نهاد یزدان عالم
نیکی زپس بدی و شادی پس غم
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۰
از دیده چه گویم که ازو دارم غم
وز دل چه خبر دهم که بودش همدم
القصّه دل و دیده فتادند به هم
تا درد مرا هیچ نباشد مرهم
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۱۲
گر تازه کنی مرا زسر تا به قدم
موجود شدم زعشق تو من زعدم
جانی دارم به عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۷
آن زلف نگر بر رخ آن شهره صنم
آویخته بی جنگ و خصومت در هم
وان ابرو بین بشکل کشتی گیران
سر سوی سر آورده و قدها زده خم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۸
بهر تو بود میل بسوی که کنم؟
وصل تو بود هر آرزوی که کنم؟
ما را غم تو راحت جانست و درو
چون غنچه ز دل کنیم روی که کنیم؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۹
گر در همه عمر روزی از روی کرم
گویی که چگونه بی تو با این همه غم
دانم نشود هیچ ز خوبی تو کم
کآخر نه برفت مردمی از عالم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۰
گر چاشنی غمش بیابی یک دم
هرگز نخوری تو از پی شادی غم
شادی غم اوست خود ولیکن چه کنم ؟
چون تو غم و شادی نشناسی از هم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۱
از حد چو برفت ماجرای من و غم
گفتم که بنامه در از آن شرح دهم
خود ز آب سرشک و آتش سینه بهم
نه رنگ دوات ماند و نه آب قلم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم
زان روی کنون آینه روی توم
از دیده تو بر وی تو مینگرم
نجمالدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۶ - فصل
از گنج و طلسم قصّه ای بشنودم
در جستن گنج جان و تن فرسوم
چون بند طلسم گنج را بگشودم
خود گنج و طلسم گنج هم من بودم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۱
آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم
در دل دارد نهفته این چرخ به خم
یک روز چو باران کند او غمازی
برروید سرِ ما ز صحن عالم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۳
آن کس که ببست خواب ما را به ستم
یارب تو ببند خواب او را به کرم
تا باز چشد مرارت بیخوابی
و اندیشه کند به عقل ارجم ترحم