گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم

 

دی زلف عبیر بیز عنبر سایت

از طرف بناگوش سمن سیمایت

افتاده به پای تو به زاری می گفت

سر تا پایم فدای سرتاپایت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

از هستی خویش تا تو غافل نشوی

هرگز به مراد خویش واصل نشوی

از بحر ظهر تا به ساحل نشوی

در مذهب اهل عشق کامل نشوی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

دیروز چنان وصال جان افروزی

امروز چنین فراق عالم سوزی

افسوس که در دفتر عمرم ایام

آن را روزی نویسد این را روزی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

هزاران چاره ضایع گشت و یک دردم نشد ساکن

کنون درد دگر از پهلوی هر چاره ای دارم

تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی

یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی

یک لمعه زروی لیلیت بنمایم

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

بعد از عمری که میهمان آمده ای

من بی خبر و تو ناگهان آمده ای

در خورد تو نیست نیم جانی که مراست

اما چه کنم که بی گمان آمده ای

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

بخشای بر آن که بخت یارش نبود

جز خوردن اندوه تو کارش نبود

در عشق تو حالتیش باشد که در آن

هم با تو و هم بی تو قرارش نبود

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

داد از ستم نرگس دایم مستش

وز لطف پریشان بلند و پستش

میترسم از آن که همچنان در عرصات

خون ریزد و هیچ کس نگیرد دستش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

آن دل که من آن خویش پنداشتمش

هرگز بر هیچ دوست نگذاشتمش

بگذاشت مرا بی کس و آمد بر تو

نیکو دارش که من نکو داشتمش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

در بزم تو دل بار غم عیش کشید

یک جرعه زکام دوستکامی نچشید

با دشمنیت چه دوستی ها که نکرد

وز دوستیت چه دشمنی ها که ندید

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

دل نهادیم به بیداد، عطای تو کجاست

ما خود از جور ننالیم، وفای تو کجاست

آن که برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

به همه عالمش از من نتوانند خرید

تا گبر نشی با تو بتی یار نبو

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

می بارم اشک سرخ بر چهره ی زرد

باشد که دلت نرم شود زین غم و درد

حال من دل خسته چه پرسی که مرا

پولاد به آب نرم می باید کرد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

در طینت آدمی خدا حرص نهاد

زآن است کفَش بسته در آن وقت که زاد

وآنگاه که مرد پنجه اش یافت گشاد

یعنی که مرا نیست به کف غیر از باد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

از قد بلند یار و زلف پستش

وز کافری دو چشم بی می مستش

روزی به کلیسیای گبرم بینی

ناقوس به دستی و به دستی دستش

رفتی و ز دیده خواب شد بیگانه

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

بیچاره دلم چو محرم راز نیافت

واندر قفس جهان هم آواز نیافت

در زلف سیاه ماهرویی گم شد

تاریک شبی بود، کسش باز نیافت

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

ای نه دله ی ده دله هر ده یله کن

صراف وجود باش و خود را چله کن

یک صبح به اخلاص بیا در برما

گر کام تو بر نیاید آن گه گله کن

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

دیشب من و دل به قول آن عهد شکن

در کوچه ی انتظار کردیم وطن

چون مرغ سحر آیه ی نومیدی خواند

شرمنده شدم من از دل و دل از من

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

آن دوست که عهد دوستداری بشکست

میرفت و منش گرفته دامن در دست

می گفت که بعد از این بخوابم بینی

پنداشت که بعد ازاو مرا خوابی هست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

دل کیست که گویم از برای غم توست

بیگانه ی خویش و آشنای غم توست

لطفی است که میکند غمت با دل من

ورنه دل تنگ من چه جای غم توست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

ای روی تو همچون کف پیغمبر تو

پیغمبر ما به حق شود رهبر تو

ترسم که تو دین موسوی مگذاری

من دین محمدی نهم بر سر تو

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

من ناله ی آتشین نمیدانستم

من جان و دل حزین نمیدانستم

نه نام بمن گذاشتی نه نشان

ای عشق ترا چنین نمیدانستم

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode