گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

هرچند بهر گوشه هزار افسونست

حرفی ز حدیث عشق کی بیرونست

در کوه همین قصه فرهاد بود

در دشت همین حکایت مجنونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا عشق چراغ محفل گردونست

هر جا سخنی ز کوه و از هامونست

افسانه شیرین و حدیث لیلیست

حرف فرهاد و قصه مجنونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای آنکه سرگشم از غمت گلگونست

حالم ز فراق تو چه گویم چونست

کامم خالی ز شهد و لبریز ز زهر

جامم تهی از باده و پر از خونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

دردشت محبت که گلشن محزونست

ز آواز درائی جگرم پر خونست

بانگ جرس این اثر ندارد گویا

این ناله زار ناله مجنونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

زین باغ که خار او زگل افزونست

در ساغر لاله‌اش می گلگونست

گل از بلبل که قسمت ما خار است

صهبا از گل که روزی ما خونست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

آن کس که بود به دلبری فرد اینست

آن گل که نموده چهره‌ام زرد اینست

دردم گر هست بی‌دوا نبود درد

می‌بیند و طعنه می‌زند درد اینست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

آخر ثمر مهر تو کین بود ای دوست

سودای تو خصم دل و دین بود ای دوست

نه قاعده محبت این بود ای دوست

نه شیوه دوستی چنین بود ای دوست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

این سرکشی ای سرو سهی بالا چیست

زینگونه تغافلت بگو با ما چیست

هرچند که نزا لازم دلبریست

مردیم آخر این همه استغنا چیست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

آنرا که امید وصل آن رشک پریست

کارش همه عمر زاری و لابه گریست

روزی نگریست بر رخ او هیهات

هرکس ز فراق روزکاری نگریست

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

مجنون که ز جان برای جانان بگذشت

جانرا آخر سپرد در دامن دشت

میگشت همیشه بر زبانش لیلی

لیلی میگفت تا زبانش میگشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

زآنچه از ستمت بجان بیتاب گذشت

از چاره مرا کار بهر باب گذشت

رفت آنکه رسیده بود سیلم بکمر

اکنون چکنم که از سرم آب گذشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

دیشب که مرا بصحبت یار گذشت

در جرگ رقیبان دل آزار گذشت

وصلی که مرا از پس عمری رو داد

وآن نیز بکام دل اغیار گذشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

عمرم همه در کشیدن جور گذشت

ایام حیات من باین طور گذشت

رفتم که کنم بساغر از شیشه شراب

پیمانه عمر پر شد و دور گذشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

از سوز غم جگرفروزی که گذشت

غم نیست بلی چه غم ز سوزی که گذشت

امروز که آمد به نشاطش گذران

بیهوده مخور غصه ز روزی که گذشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹ - این رباعی دارای صنعت رد عجز علی‌الصدر است

 

مجنون به هوای کوی لیلی در دشت

در دشت به جستجوی لیلی می‌گشت

می‌گشت همیشه بر زبانش لیلی

لیلی می‌گفت تا زبانش می‌گشت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

منصور تنش بدار گردید چو جفت

با مثقب آب دیده این گوهر سفت

زین بیش بود سزاش در مذهب عشق

هرکس گوید آنچه نمی‌باید گفت

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای غبغب دلکش ترا بوی ترنج

وز غیرت او زرد شده روی ترنج

باشد ز نخ تو بر فراز غبغب

سیبی که نهاده‌اند بر روی ترنج

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ

نفع و نقصان و شادی و غم همه هیچ

با مهروشی دمی زنی گر چون صبح

باشد همه آن دم و جز آن دم همه هیچ

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای روی تو در حدیقه جان گل سرخ

وز عکس تو دیده را بدامان گل سرخ

روی من و تو بهم خزانست و بهار

یا این گل زرد باشد و آن گل سرخ

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

ما را که بود چه در بخارا و چه بلخ

از حسرت شیرین‌دهنان کامی تلخ

بی‌ماه‌وَشی خوش نبود عمر چه سود

کز غره هزار ماه آریم به سلخ

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode