قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
ای گشته به بیداد و بدی کردن چیر
هرگز نشود دلت ز بیدادی سیر
دیریست که من شنیدم از اهل دلی
کز بد نرهد هرکه به بَد هست دلیر
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
نیمی ز تنم کمان شد و نیمی تیر
نیمی ز دلم جوان شد و نیمی پیر
بسیار عنا خوردم بر چشمهٔ شیر
از چشمهٔ شیر من برون آمد قیر
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
چون کشته ببینیام دو لب کرده فراز
وز جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشسته می گوی بناز
کی کشته ترا من و پشیمان شده باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
بنگر که چه گفت با دلم چشم، به راز
چشمی که نیامد از غم هجر فراز
گفتا که ازین گرستن دور و دراز
من رفتم و آن رفته دگر نامد باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
تب خاله مرا نمود معشوقه ز ناز
هر دم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص وز آز
انگشت همی مزم به شبهای دراز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
گر روز قضا خدا ترا پرسد باز
گوید که چرا کردی بر عاشق ناز
تو عذر چه داری بر او عذر بساز
خواهندهٔ تو مگر که من باشم باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
نیمی ز دلم کبک شد و نیمی باز
نیمی ز تنم به ناز و نیمی به گداز
زانکس که مرا طمع به شادی بُد و ناز
آورد مرا کنون به تیمار و نیاز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
خاموش بوم تا نکند چندین ناز
او کرد گنه کرده بعذر آید باز
من صبر کنم بحسرت و سوز و گداز
تا آنکه گنه کرده بعذر آید باز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
گر خیزد هیچ دیبه از هیچ طراز
تارش گل و پودش ز می و مشک طراز
آن دیبهٔ روی تست ای شمع طراز
در وصل تو نیست هیچ زی شعر طراز
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
آن بت که بهین لفظ بود دشنامش
از حسن و لطافتست هفت اندامش
آن بد که نمود بنده را بادامش
بنمود بجنگ هفتخوان هم نامش
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
تا غایب شد بت از کنار شمنش
می خون گردد بتن ز غایب شدنش
گر مژده دهد کسی ز باز آمدنش
پُر دُر بکنم کنار همچون دهنش
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
ای گشته به بیداد و بدی کردن فاش
خواهم که کنم به وصل هجران تولاش
آن را که کنی همی پیاپی پاداش
خود را و مرا کرده به غم خوردن فاش
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
دندان تو و لب تو ای شهره رفیق
سیمیست فسرده و عقیقیست رحیق
گه گه لب خویشتن به دندان گیری
آری به میان سیم گیرند عقیق
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
چون چشمهٔ آفتاب بر چرخ فلک
بر پیل نشسته شاه با فر ملک
از فر و ز اختر شده برتر ز ملک
بر افسر او نبشته النصرة لک
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
دیدار بتان بیغش و دلشان غشناک
دیدار تو پاک و دلت چون دیدن پاک
مشگی تو برِ من و همه خوبان خاک
بایستی مشک تبتی خاک چه باک
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
سه چیز ترا سه چیز داده است جمال
خَدّ را خط و زلف را گل و عارض خال
سه چیز من از سه چیز برده است مثال
دل ز آتش و چشم از آب و دیده از خال
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
نسگالیده وصال آن مه نیک سگال
افکنده بند با طرب و حسن و جمال؟
هر چند وصال خوش بود در همه حال
خوشتر نبود ز ناسگالیده وصال
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
گویند مرا به هِجر آن ماه چگل
بَر نِهْ ز شکیب و صبر زنجیر به دل
زنجیر به دل چه سود از صبر که هست
زلفین چو زنجیرش زنجیر گسل
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
چون ماه بود میان زین میر اجل
چون شیر بود به گاه کین میر اجل
گر نامه کند بشاه چین میر اجل
چین جمله کند زیر نگین میر اجل
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
تا کرد جهان زیر قلم میر اجل
بر چرخ برین بزد علم میر اجل
از بس که همی کند کرم میر اجل
بنهفت زمین زیر درم میر اجل