گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

با من ز تو یادگار جز درد نماند

دور از تو ز من جز نفسی سرد نماند

هجری که ز من خون جگر خورد بزیست

صبری که مراعات دلم کرد نماند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

از لشکر صبرم علمی بیش نماند

وز هر چه مرا بود غمی بیش نماند

وین نادره تر که از سر عشق هنوز

دم می دهد و مرا دمی بیش نماند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

دل با تو برفت هیچ منزل که نماند

در عشق بگو کدام مشکل که نماند

وین طرفه که صد عذر همی باید خواست

دل ماندگی ترا میان دل که نماند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

ای دوست مخور خون غم اندوزی چند

خوش باش و مده دل به بد آموزی چند

با ماه به وصال خود شبی چند بساز

کاین حسن نماند بجز از روزی چند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟

بودیم چنان هر دو بهم روزی چند

صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم

امروز که او چو اشگم از چشم فگند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

بیش از مه رخسار تو پرتو نخرند

وآن عشوه گرم تو نو از نو نخرند

وآنها که ز عشق در جوال تو بدند

صد توبره ریش از تو یک جو نخرند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

دست تو به جود طعنه در میخ زند

در معرکه تیغ گهر آمیغ زند

از کار خود آفتاب را شرمی باد

کو تیغ تو دیده هر سحر تیغ زند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

یارم سر سرو سایه ور می شکند

بر برگ سمن سنبل تر می شکند

سوز دل و آب چشم گریان مرا

می داند و می بیند و بر می شکند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

بر تیغ تو شاه روم سر عرضه کند

بر تیر تو نسر چرخ پر عرضه کند

نرگس که بود؟ که از سر بی مهری

در مجلس شاه سیم و زر عرضه کند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

در کوی توام سینه پر سوز افگند

وز روی توام دور بدآموز افگند

امید نبودم که بدین روز افتم

شبهای غم توام بدین روز افگند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

بر درگه وصل یار سرهنگانند

بی سیمان را ز در برون می رانند

در صدر وصال او گرم ننشانند

آخر دل خسته را ز من نستانند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

هر کو شرف خدمت تو بگزیند

فارغ شود از جهان و خوش بنشیند

والله که مبارک شود آن کس را روز

کز اول بامداد رویت بیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

لعل لبت ار به بوسه سرکش نبود

از دست تو یک پای بر آتش نبود

جانا به لب مسیح وآنگاه به چشم

کار ملک الموت کنی خوش نبود

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

مگذار که سودم به زیان در برود

و آوازه جورت به جهان در برود

جانا ز پی بوس و کناری که نبود

شاید که دل من به میان در برود

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

دوش ار چه دلم ز درد هجران پر بود

اندیشه من درازی شب بفزود

سودا زده می شدم و لیکن دم صبح

در کار خلاصم ید بیضا بنمود

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

ابر آمد کز جود سرافراز شود

در بارد تا با کفت انباز شود

چون دست تو دید عزم آن می دارد

کز شرم کفت خجل خجل باز شود

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

تن کیست که با وصل تو دمساز شود

دل کیست که با عشق تو همراز شود

گر بوی غمت به دل رسد نصره زنان

جان رقص کنان به پیش غم باز شود

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

یارم چو گه خشم کم آزرم شود

سردیم بگوید آنگهی گرم شود

با من دل او بی سببی سخت گرفت

یارب سببی کن که دلش نرم شود

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

هر کو به جهان غمخور زلف تو شود

دلتنگ تر از چنبر زلف تو شود

وآن دل به طمع غمخور زلف تو شود

دانی چه کند در سر زلف تو شود؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

وقت است که حسن تو وبال تو شود

حال تو به تیرگی چو خال تو شود

چون بنشینی تو با یکی توبره ریش

جوجو بادا که در جوال تو شود

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode