گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

ایخواجه توئی انک چو تو گرم روی

در مردی ورادی نبود هیچ گوی

دارم خرکی و هر شب از کاه دریغ

جو خواهد اگر چه می نیرزد بجوی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

ای جود ترا حاتم طی گشته رهی

وی روی نموده از توام روز بهی

هر چند که نان یافتم از دولت تو

اما نتوانم که خورم نان تهی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

آن بت که بود رخش بهارو باغی

بر چهره نهاد چشم زخمش داغی

آن داغ سیاه بر سپیدی رخش

چون بر گل تر نشسته دیدم زاغی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

ای جسته دوا از در هر بیماری

تا چند ز تقلید تو در هر کاری

گر صاحب افسری نیاری گشتن

جهدی کن و سرمده فرا افساری

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

ایدل ز پی حطام دنیای دنی

در خرمن عمر خویش آتش چه زنی

بگذار بکام خود که خواهیش گذاشت

ناکام از انکه هست بگذاشتنی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از عمر ترا امید بر خور داری

گر هست غم فقر بدل در ناری

روزیکه دهد دست بشادی گذران

شاید که دگر عمر چنان نکذاری

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

ایگوهر پاک از کدامین کانی

کز غایت روشنی ز ما پنهانی

حرمان ز وصال تو هم از غفلت ماست

ما در طلب و تو در میان جانی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

در صورت ما جمال خود می‌بینی

در دیده ما خیال خود می‌بینی

در سینه ما سرور خود می‌یابی

در کسوت ما وصال خود می‌بینی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

از حال من آگهی تو ای بار خدای

و آن نیز توانی که ترا باشد رای

گر جز تو کسی هست بدو راه نمای

ور نیست پس این گره ز کارم بگشای

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

آن نور که کونین بیاراست توئی

و آنشمع که پروانه از و خاست توئی

پیدا ز تو شد هستی هر هست که هست

وان هست که هستیش نه پیداست توئی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

از درد دلم اگر خبر داشته‌ای

زین به سوی حالم نظری داشته‌ای

از بوی تو باز زندگی یافتمی

گر بر سر خاکم گذری داشته‌ای

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

آمد ز چمن باد صبا مشکین بوی

و آورد بمن از سمن و نسرین بوی

نی نی غلطم بچین زلف تو گذشت

ورنی ز کجاست در چمن چندین بوی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

ایدل اگر آشفته یک یار شدی

فارغ ز دو و از سه و از چار شدی

از پنج و شش ار پای نهادی بیرون

از هفت و هشت و نه خبردار شدی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

از آب حیات سبزه انگیخته‌ای

تا گرد بنفشه بر سمن بیخته‌ای

همچون سرشانه شد دلم شاخ به شاخ

تا سرمه بر آیینه چرا ریخته‌ای

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۹

 

ای بلبل گلشن فصاحت که توئی

وی گوهر معدن صباحت که توئی

طوطی شکر خای بود بسیاری

لیکن نبود بدین ملاحت که توئی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱۸ - تاریخ کشته شدن تاج الدین علی شمس الدین بدست پهلوان حیدر

 

چون هفتصد و پنجاه و دو رفت ز سال

بیش از دو نمانده بد ز ماه شوال

خورشید لقای شمس الدین را

از خنجر حیدر اندر آمد بزوال

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۹ - ایضاً

 

آن چیست که چون ابروی جانان باشد

قلب وی و مستویش یکسان باشد

در بحر ضمیر خویشتن شست انداز

کانچیز که در شست فتد آن باشد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۱ - ایضاً

 

پرسم لغزی ای شده فاش از تو هنر

فکری کن و جهدی کن و بیرون آور

آنچیست که چون بر شمری مجموعش

نصفش نبود ز عشر او افزونتر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١٢ - ترجمه

 

در بذل طعام کوش و افشای سلام

شبها بنماز کوش و الناس ینام

با خویش گشاده کن ره وصلت خویش

پس رو بسلامت بسوی دار سلام

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۴٢ - ترجمه

 

مردی که صلاح خود نداند در کار

وانهم ننیوشد که بدو گوید یار

او را بگذار و خیر ازو چشم مدار

کو سیلی روزگار یابد بسیار

ابن یمین
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode