ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
خوش باش که گیتی نه برای من و توست
وین کار برون ز ماجرای من و توست
در خلقت عالم نبود مقصودی
قصدی هم اگر بود ورای من و توست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح پروفسور براون انگلیسی
ادوارد براون فاضل ایراندوست
کش فکر نکو،قول نکو، فعل نکوست
از مردم انگلیس بر مردم پارس
گر مرحمتی بود همین تنها اوست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
ارباب که صنعت وجاهت فن اوست
خون فقرا تمام بر گردن اوست
طاوس بهشت است به صورت لیکن
ابلیس نهفته زیر پیراهن اوست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
ز انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست
عشق من و تو قصهٔ مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸ - در مرگ پدر
در ماتمت ای ملک، ملک خون بگریست
وز سوز تو در افق فلک خون بگریست
تا خاکنشین شدی تو ای گنج کمال
زین غصه سماک بر سمک خون بگریست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
این قلب که محزونتر از او پیدا نیست
وین چشم که پر خون تر از او پیدا نیست
دانی ز چه آن شکسته وین خونین است
زان حسن که افزونتر از او پیدا نیست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد، که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱ - پس از ورود به خاک بجنورد
چون خطه طوس را پس پشت بهشت
در خطهٔ بجنورد دل این بیت نوشت
پیداست که حالتش چه خواهد بودن
بیچاره که از جهنم آید به بهشت
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲ - تاریخ وفات مرحوم سید محمد طباطبایی
تا حجهٔ دین محمد از خاک برفت
از خاک خروش ما بر افلاک برفت
تاریخ وفاتش این چنین است که: وی
پاک آمد و پاک زیست هم پاک برفت
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
چون آینه نورخیز گشتی، احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی، احسنت
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
زین مردم دلسیاه، رخ دارم زرد
بیدردی خلق دردم افزود به درد
جز خوردن خون دگر چه می شاید کرد
خون باید خورد و باز خون باید خورد
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
امشب ز فراق دوست خوابم نبرد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد
از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیدار نشستهام که آبم نبرد
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
چشمت به سیهبختی من ایما کرد
زلف تو به قتلم آستین بالا کرد
بنوشت خطت به خون من لایحهای
خال سیهت لایحه را امضا کرد
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
ای خواجه وثوق گاه غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامی که شکستهای به پای تو خلد
تیغی که فکندهای به فرق تو رسد
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
ماه رمضان و روزه جانا طی شد
ایام دف و چنگ و رباب و نی شد
آید رمضان باز و همی خواهد رفت
وین عمر ندانیم کی آمد کی شد
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹ - وصف گلابی
خشخاش و عسل بهم برآمیختهاند
جزوی ز گلاب اندرو ریختهاند
پس در ورق زرد گلشن بیختهاند
وانگاه به شاخ سروش آویختهاند
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
گر زیر فلک فکر من آزاد نبود
در حنجرهام این همه فریاد نبود
مسعود گر اندیشهٔ آزاد نداشت
از قلعهٔ نای خلق را یاد نبود
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱ - این رباعی را از منفای خود «بجنورد» گفته است
ای مرکزیان گر گل و ریحان خواهید
ور بلبل سرمست غزلخوان خواهید
یا مرکز ملک را به بجنورد کشید
یا آنکه بهار را به تهران خواهید
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲ - رباعی
شد نیمی عمر در خرافات هدر
وندر حیرت گذشت یک نیم دگر
و امروز به چنگ لا الهیم اندر
ز الله مگر به مرگ یابیم خبر
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
گر مانده و ناتوان و گر خسته و زار
ما وز طلبش دست کشیدن، زنهار
افتان خیزان رسیم تا منزل دوست
پرسان پرسان رویم تا خیمهٔ یار