گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

آن شاهد معنوی که جانم تن اوست

جان در تن من زصورت روشن اوست

این روی نکو که شاهدش می خوانند

آن شاهد نیست لیک این مسکن اوست

محتشم کاشانی

اسلام که صید اهل ایمان فن اوست

دام دل و دین طرز نگه کردن اوست

خون دل عاشقان که صید حرمند

در گردن آهوان صید افکن اوست

صائب تبریزی

بودی که نمودست وجودش، دهن اوست

سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست

تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟

دست دو جهان در خم سیب ذقن اوست

وصل مه کنعان چه مناسب به زلیخاست؟

[...]

فرخی یزدی

این جعبه که آرا همه در دامن اوست

چون دور سپهر بی‌وفایی فن اوست

از بس که به این و آن دهد وعده وصل

خون دو هزار کشته در گردن اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه