گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

آن فتنه که لطف و دلبری مایه ی اوست

ماهیست که مشک سوده پیرایه ی اوست

بنشست بر آفتاب و روشن دیدم

خورشید که آفتاب در سایه ی اوست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

با پسته ی شیرین تو شکّر هیچست

با سنبل مشکین تو عنبر هیچست

گویند که هیچست بتنگی دهنت

من هیچ نگویم که سخن در هیچست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

کارم ز بزرگان عراق ار بنواست

چون پره ی عشّاق دلم تنگ چراست

این دور مخالف نگذارد که شود

کارم بسپاهان سپاهانک راست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دل در پی آن یار پسندیده برفت

جان با دل پر خون جفا دیده برفت

اشکم که روان گشت وز پیشم بدوید

تا من مژه بر هم زدم از دیده برفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

آن سرو حسینی که ز اصفاهان خاست

کار دل عشّاق نمی آرد راست

نوروز همایون بزرگان عراق

زان ماه نگارین مبرقع بنواست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

آن سنگدل سیمبر آیا ز کجاست

کز سنگدلی ز ما بجز سیم نخواست

زانروی که سیم در دل سنگ بود

در سیم برش آن دل چون سنگ چراست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

فهرست صحیفه ی معانی دل ماست

طاوس ریاض لامکانی دل ماست

با نور تجلی تو بر طور جلال

مجروح ندای لن ترانی دل ماست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

چون روی تو خور بعالم افروزی نیست

سروی چو قدت بباغ پیروزی نیست

ماهی تو و طلعتت ندیدم یک شب

شمسی تو و صحبتت مرا روزی نیست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

دل جز دهن تو کام جان هیچ نداشت

جز مو زمیان تو نشان هیچ نداشت

دیدیم که هر وعده که دادی ما را

همچون کمر تو در میان هیچ نداشت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

ای سرمه چشم اختران خاک درت

قرص زر آفتاب طرف کمرت

این قصر که از روضه ی رضوان بابیست

بی باب مبیناد خدایا پسرت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

گفتم سخنت گفت مگو کم یادست

گفتم عهدت گفت بروکان با دست

گفتم کارم چو زلفت افتد در پای

در تاب شد و گفت چنین افتادست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

با پسته ی تنگ تو شکر بر هیچست

با موی میان تو کمر بر هیچست

گر در دهنت نظر کنم طیره مشو

زیرا که مرا از تو نظر بر هیچست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

با تشنه سخن زاب روان باید گفت

با اهل دل از عالم جان باید گفت

هر یک سخنت گرچه جهانی ارزد

در ساوه سخن برایگان باید گفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

هر چند که شد چو باغ رضوان درودشت

امشب شب خرگهست نی موسم گشت

باز آی که گر شمع زبان کرد دراز

تیغ و کفن آورد که اینک سرو طشت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای خواجه ترا بنظم اگر دسترسست

یا بحث عروض و وزن شعرت هوسست

زاوزان مفاعیل ترا فاعل بس

در خانه اگر کسست یکحرف بسست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

ای اطلس چرخ پیش بالای تو پست

بر تیر فلک فکنده حکمت صد شست

اقبال تو چار گوشه ی عالم را

ماننده ی دستارچه آورده بدست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

بی روی تو دل ز مهر و ماهم بگرفت

جان نعره زنان دامن آهم بگرفت

گفتم که ز کویت بجفا برگردم

خون جگرم برفت و راهم بگرفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای آنکه عقاب چرخ پیشت مگسست

گلزار جهان بجنب جاه تو خسست

زان پیش تو شعر من ندارد وزنی

کز نظم ترا فاعل و مفعول بسست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

از رخ چو بتم زلف معنبر برداشت

یعنی ز سمن بنفشه ی تر برداشت

جز عارض چون صبح جهان افروزش

یک روز ندیدم که دو شب در برداشت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

کی چون خط سبزت شب تاری بودست

یا بر سمن از مشک غباری بودست

کامروز بطعنه با رخت می گوید

پیش از من و تو لیل و نهاری بودست

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۲
sunny dark_mode