سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۵
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار
بازی و ظرافت به جوانان بگذار
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۲
سخت است پس از جاه تحکم بردن
خو کرده به ناز جور مردم بردن
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۴
استاد معلم چو بود بی آزار
خرسک بازند کودکان در بازار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل به جدایی بنهی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴
با مردم سهل خوی دشخوار مگوی
با آن که در صلح زند جنگ مجوی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۰
بس قامت ِ خوش که زیر ِ چادَر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۱
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۲
امروز دو مرده بیش گیرد مرکن
فردا گوید تربی از اینجا بر کن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۴
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱
پند است خطاب مهتران آن گه بند
چون پند دهند و نشنوی بند نهند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳
از تو به که نالم که دگر داور نیست
وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آن را که تو رهبری کسی گم نکند
وآن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۵
قاضی چو به رشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو ده خربزهزار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه
دل عشق تو را واقعۀ نوح شمرد
زان روی سفینهای فراهم آورد
یعنی که از این بحر که عمقش عشق است
جان جز به سفینهای برون نتوان برد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه
زان رو که نجات از سفینه سبب است
در بحر غمش دلم سفینه طلب است
در بحر سفینه باشد این نیست عجب
در ضمن سفینه بحر باشد عجب است
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
دشمن که جفایی کند آن شیوۀ اوست
باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۳ - مجلس سوم
بر درگه عزّتت همه خلق زبون
کس را نرسد که این چرا و آن چون
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
ای طبلِ بلندبانگ در باطن هیچ
بیتوشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ؟
روی طمع از خلق بپیچ ار مردی
تسبیحِ هزار دانه بر دست مپیچ
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند
گویند چه غم گر همه عالم مردند