گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۰

 

ایام بر آنست که تا بتواند

یک روز مرا بکام دل ننشاند

عهدی دارد فلک که تا گرد جهان

خود می گردد، مرا همی گرداند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۱

 

بگذشت پریر باد بر لاله و ورد

دی خاک چمن سنبل تر بار آورد

امروز خور آب زندگانی زیراک

فردا همی آتش ز غمش خواهی خورد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۲

 

اشکم ز دو دیده متصل می آید

از بهر تو ای مهر گسل می آید

زنهار بدار حرمت اشک مرا

کاین قافله از کعبه دل می آید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۳

 

زیبا بت کفشگر چو کفش آراید

هر لحظه لب لعل بر آن می ساید

کفشی که ز لعل شکرش آراید

تاج سر خورشید فلک را شاید

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۴

 

چون پوست کشد کارد بدندان گیرد

آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد

او کارد بدست خویش میزان گیرد

تا جان گیرد هر آنچه با جان گیرد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۵

 

نجار که در پسته او خنده بود

عکس رخ او چو مهر تابنده بود

باز از سر تیشه چون کند، کنده گری

حقا که اگر نظیر او کنده بود

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۶

 

سهمی که مرا دلبر خباز دهد

نه از سر کینه از سر ناز دهد

در چنگ غمش نمانده ام، همچو خمیر

ترسم که بدست آتشم باز دهد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۷

 

شهری زن و مرد در رُخَت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از دست تو عاشقان به روزی بدرند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۸

 

هر تیر که آن ترک سبک سایه زند

بر سینه عاشقان بی مایه زند

ترکی است که از غایت چابکدستی

اندر شب تیره جفته بر خایه زند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۹

 

بس جور کز آن غمزه زیبات کشند

بس درد کز آن قامت رعنات کشند

بر نطع وفا ببار شطرنج مراد

آخر روزی بخانه مات کشند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۰

 

انگشتری عدل تو ای دشمن بند

شد پره نردبان بر این چرخ بلند

عالم بسریش حکم درهم پیوند

کایشان چو خرند و حکم تو پشماگند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۱

 

غم با لطف تو شادمانی گردد

عمر از نظر تو جاودانی گردد

آباد بدوزخ برد از کوی تو خاک

آتش همه آب زندگانی گردد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۲

 

مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد

وز تو، صنما، بریدنم دل ندهد

تا از لب نوش تو چشیدم شکری

از هیچ شکر چشیدنم دل ندهد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۳

 

هر شب دل من چنان بسوزد

در ناله او جهان بسوزد

تو هم ز دلم نمی کنی یاد

ترسی که ترا زبان بسوزد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۴

 

ای لعل تو تا لاله بستان بهار

بادام توام، ز آب رزان داده خمار

در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ

رنگم چو بهست و اشک چون دانه نار

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۵

 

ای «پور خطیب گنجه» پندی بپذیر

بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر

از طاعت و معصیت خدا مستغنی است

داد دل خود تو از می و دلبر گیر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۶

 

آهیخت پریر، لاله ز آتش خنجر

دی نیلوفر، فکند بر آب سپر

ای باد، زره بر سمن امروز بدر

وی خاک، ز غنچه ساز فردا مغفر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۷

 

نسرین تو زد پریر بر من آذر

دی باد ز سنبلت، مرا داد خبر

امروز در آبم از تو چون نیلوفر

فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۸

 

زد لاله پریر در نشابور آذر

دی بر زد از آب مرو نیلوفر سر

امروز چو شد باد هری جان پرور

فردا همه خاک بلخ گردد عنبر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۹

 

چندان بکنم ترا من ای طرفه پسر

خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر

هرگز نکنم برون من ایجان جهان

پای از خط بندگی وز عهد تو سر

مهستی گنجوی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۹
sunny dark_mode