نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
ماییم ز خود وجود پرداختگان
و آتش به وجود خود در انداختگان
پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال
پروانه صفت وجود خود باختگان.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
شاها بر تو به تحفه صد جان بردن
کمتر بود از زیره به کرمان بردن
لیکن دانی که رسم موران باشد
پای ملخی نزد سلیمان بردن.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن
یا غرقه شدن یا گهری آوردن
کار تو مخاطره است خواهم کردن
یا سرخ کنم روی ز تو یا گردن.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
فردا که مقدسان خاکی مسکن
چون روح شوند راکب مرکب تن
چون لاله به خون جگر آلوده کفن
از خاک سر کوی تو بر خیزم من.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
افراز ملوک را نشیبی است مکن
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
بر خلق ستم اگر به سیبی است مکن
کز هر سیبی با تو حسیبی است مکن.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
گفتم: که زد این چنین دم سرد که من؟
بلبل ز درخت سر فرو کرد که: من!
گفتم: به شب این غصه کسی خورد که من
نیلوفر از آب سر برآورد که: من!
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
دل مغز حقیقت است تن پوست ببین
در کسوت روح صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست یا اوست ببین.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
آن دم که نبود بود من بودم و تو
سرمایهٔ عشق و سود من بودم و تو
امروز و دی از دیری و زودی است و چون
نه دیر بد و نه زود من بودم و تو.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو
در بارگه وصال او بی سر رو
پنهان ز همه خلق چو رفتی به درش
خود را به درش بمان و آنگه در رو.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
ای سلسله زلف تو دلها بسته
وی غمزهٔ خونخوار تو جانها خسته
یا رب منم این چنین به تو پیوسته
بر خاسته من زمن تویی بنشسته.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
ای ساقی خوش بادهٔ ناب اندر ده
مستان شده ایم هین شراب اندر ده
کس نیست ز ما که نه خراب است و یباب
آواز بدین ده خراب اندر ده.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
ای پیر مغان می مغانی درده
و آن جام گران خسروانی درده
حیف است که باده و میش می خوانند
آن مایهٔ آب زندگانی درده.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
شمع ازلی دل منت پروانه
جان همه عالمی مرا جانانه
از شور سر زلف چو زنجیر تو خاست
دیوانگی دل من دیوانه.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
ای لعل لبت به خون دلها تشنه
چشم تو به دیدار تو چون ما تشنه
هر دم چشمم به روی تو تشنه تر است
این طرفه که دریا شد و دریا تشنه.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
عاقل به چه امید درین شوم سرای
بر دولت او دل نهد از بهر خدای
چون راست که خواهد که نشیند از پای
گیرد اجلش دست که بالا بنمای.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
در دام میا که مرغ این دانه نه ای
در شمع میاز چونکه پروانه نه ای
دیوانه کسی بود که گردد بر ما
کم گرد به گرد ما که دیوانه نه ای.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
ای شمع بخیره چند بر خود خندی
تو سوز دل مرا کجا مانندی؟
فرق است میان سوز کز جان خیزد
تا آنچه به ریسمانش بر خود بندی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
ای دل تو اگر مست نه ای هشیاری
ز آن پیش که بگذرد جهان بگذاری
کم خسب به وقت صبح کاندر پی تست
خوابی که قیامتش بود بیداری.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
با عشق جمال ما اگر همنفسی
یک حرف بس است اگر برین در تو کسی
تا با تو تویی تست در ما نرسی
در ما تو گهی رسی که در ما برسی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
تا شد دل خسته فتنهٔ روی کسی
باریک ترم ز تارهٔ موی کسی
دست همه کس نمی رسد سوی کسی
من خود چه کسم هیچ کس کوی کسی.