گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۰

 

در طاس فلک نقش قضا و قدر است

مشکل گرهیست، خلق ازین بیخبر است

پندار مدار کین گره بگشائی

دانستن این گره بقدر بشر است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۱

 

در طاس فلک جرعه شادی و غم است

گه محنت و دولتست و گه بیش و کم است

آسوده دلی بود که هر جرعه چرخ

نوشید و ننالید اگر جمله دم است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۲

 

در دایره ایکه آمد و رفتن ماست

آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند در اینجهان یکدم راست

کین آمدن از کجا و رفتن بکجاست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳

 

در عالم عشق تا دلم سلطان گشت

آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت

اندر ره خود مشکل خود خود دیدم

از خود چو برون شدیم راه آسان گشت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴

 

دریای سرشک دیده پر نم ماست

و آن بار که کوه بر نتابد غم ماست

در حسرت همدمی بشد عمر عزیز

ما در غم همدمیم و غم همدم ماست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵

 

چون ابر به نوروز رخ سبزه بشست

با باده لعل کن سر عهد درست

کین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶

 

هنگام صبوح، گر بت حور سرشت

پر می قدحی بمن دهد بر لب کشت

هر چند که از من این سخن باشد زشت

سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۷

 

چون با دل تو نیست وفا در یک پوست

در چشم تو یکرنگ بود دشمن و دوست

بس بس که شکایت تو ناکرده بهست

رو رو که حکایت تو ناگفته نکوست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۸

 

در عالم جان خطبه بنام خط اوست

صبح دل عشاق ز شام خط اوست

تشبیه خطش بمشک می کردم، عقل

گفتا، غلطی، مشک غلام خط اوست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۹

 

تا شاه رخت ملک بهاری بگرفت

هر یک ز میانه پیشکاری بگرفت

شد غمزه وزیر و ابرویت حاجب خاص

لعلت ز میانه آبداری بگرفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۰

 

این خوش پسران که اصلشان از چکل است

سبحان الله سرشتشان از چه گل است

شیرین سخن و شکر لب و سیم برند

یارب که چنین آبحیات از چکل است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۱

 

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت

در حجره دلگیر نگه نتوان داشت

آنرا که سر زلف چو زنجیر بود

در خانه بزنجیر نگه نتوان داشت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۲

 

شبها که بناز با تو خفتم همه رفت

درها که بنوک مژه سفتم همه رفت

آرام دل و مونس جانم بودی

رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۳

 

قصاب یکی دنبه برآورد ز پوست

در دست گرفت و گفت وه وه چه نکوست

با خود گفتم که غایت حرصش بین

با اینهمه دنبه، دنبه میدارد دوست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۴

 

آوازه گل در انجمن چیزی ماست

طفل است و دریده پیرهن چیزی ماست

خوی کرده و سرخ گشته و شرم زده

مشتی زر خورده در دهن چیزی ماست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۵

 

افسوس که اطراف گلت خار گرفت

زاغ آمد و لاله را بمنقار گرفت

سیماب زنخدان تو آورد مداد

شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۶

 

کار از لب خشک و دیده تر بگذشت

تیر ستمت ز جان و دل بر بگذشت

آبیم نمود بس تنک آتش عشق

چون پای بر آن نهادم از سر بگذشت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۷

 

در بتکده پیش بت تحیات خوش است

با ساغر یکمنی مناجات خوش است

تسبیح مصلای ریائی خوش نیست

زنار نیاز در خرابات خوش است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۸

 

پیش در آنکودک قصاب گویست

هر لحظه بتازگی در او خون نویست

خون چو منی کجا برش دارد قدر

جائیکه هزار خون ناحق بجویست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۹

 

چون دلبر من بنزد فصاد نشست

فصاد سبک بجست و دستش در بست

چون تیزی نیش بر رگ او پیوست

از کان بلور شاخ مرجان برجست

مهستی گنجوی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۹
sunny dark_mode