گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۲۹

 

با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست

دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست

گفتا که چگونه باشد احوال کسی

کو را بمراد دیگری باید زیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۰

 

پرسید ز من کسی که معشوق تو کیست

گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست

بنشست و به های‌های بر من بگریست

کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۱

 

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست

در عشق تو بی جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق ز چیست

چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۲

 

دیروز که چشم تو بمن در نگریست

خلقی بهزار دیده بر من بگریست

هر روز هزار بار در عشق تو ام

میباید مرد و باز میباید زیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۳

 

عاشق نتواند که دمی بی غم زیست

بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست

خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار

هجران و وصال را ندانست که چیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

گر مرده بوم بر آمده سالی بیست

چه پنداری که گورم از عشق تهیست

گر دست بخاک بر نهی کین جا کیست

آواز آید که حال معشوقم چیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۵

 

می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست

می‌گفتم عشق و می‌ندانستم چیست

گر یار اینست چون توان بی او بود

ور عشق اینست چون توان بی او زیست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۱ - ابیات پراکنده از رباعیات

 

جز درد دل از نظارهٔ خوبان چیست

آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست

ابوسعید ابوالخیر
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

امروز به شهر حسن همنام تو نیست

عاشق همه زیر سایه بام تو نیست

ای دوست ندانی که دلارام تو کیست

ای عشق نه آگهی که در دام تو کیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

این طالع من یارب و این اختر چیست

کاین دل ز بلای دهر همواره غمیست

من زو نرهم یقینم و غمگین کیست

آن کس که بر این طالع من خواهد زیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

در شعر مرا نیک و بد چرخ یکی است

گو خواه بگرد بر من و خواه بایست

هر شاعر نیک را قوی طایفه ایست

والله که مرا به طایفه حاجت نیست

مسعود سعد سلمان
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » ذرات گردنده [۷۳-۵۷] » رباعی ۶۱

 

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،

بی بادهٔ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛

این سبزه که امروز تماشاگه ماست،

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!

خیام
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

چندان چشمم که در غم هجر گریست

هرگز گفتی گریستنت از پی چیست

من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت

کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست

سنایی
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۱ - در شکوه

 

دشمن چو بدانست که : احوالم چیست

بر تلخی زندگانی من بگریست

بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟

در آرزوی مرگ همی باید زیست

وطواط
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل سادس - حقیقت و حالات عشق

 

ای بلعجب از بس که ترا بلعجبیست

جان همه عشاق جهان از تو غمیست

مسکین دل من ضعیف و عشق تو قویست

بیچاره ضعیف کش قوی باید زیست

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر

 

معشوق منا! بی تو نمی‬‌یارم زیست

درمان وصال تو نمی‌‬دانم چیست

تا عشق فراق کرد دیوانه دلم

در عالم، کس نیست که بر من نگریست

عین‌القضات همدانی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

هجران تو دوش چون به من درنگریست

بنشست و به های‌های بر من بگریست

گریان بر وصل شد که تدبیرم چیست

تا چند به جان دیگران خواهی زیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

ای شاه نجیب کفشگر دانی کیست

آنکس که ازو خزینت از مال تهیست

سیمت ز کل حبه طلب ورنه ازو

سگ داند و کفشگر که در انبان چیست

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

یک شب بمراد دل کسی شاد نزیست

کو با غم دل نشد دیگر روزی بیست

یک روز نخندید گلی از بادی

کو روز دگر در آتشی خوش نگریست

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode