گنجور

 
۱
۲
۳
۸
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست

نی نی گل نیست آن رخ فرخ اوست

همچون گل سرخ پوست آن برگ نکوست

هرگز دیدی که سرخ گل دارد پوست

۲ بیت
عنصری
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۰۸

 

ایزد که جهان به قبضهٔ قدرت اوست

داده‌ست ترا دو چیز کان هر دو نکوست

هم سیرت آنکه دوست داری کس را

هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۰۹

 

چشمی دارم همه پر از دیدن دوست

با دیده مرا خوشست چون دوست دروست

از دیده و دوست فرق کردن نتوان

یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۰

 

دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست

هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست

می‌دان که خدای دشمنش میدارد

گر دشمن حق نه‌ای چرا داری دوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۱

 

شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست

هم بر سر گریه‌ای که چشمم را خوست

از خون دلم هر مژه‌ای پنداری

سیخیست که پارهٔ جگر بر سر اوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۲

 

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامیست ز من بر من و باقی همه اوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۳

 

غازی به ره شهادت اندر تک و پوست

غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست

فردای قیامت این بدان کی ماند

کان کشتهٔ دشمنست و این کشتهٔ دوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۴

 

هر چند که آدمی ملک سیرت و خوست

بد گر نبود به دشمن خود نیکوست

دیوانه دل کسیست کین عادت اوست

کو دشمن جان خویش میدارد دوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۵

 

آنرا که حلال زادگی عادت و خوست

عیب همه مردمان به چشمش نیکوست

معیوب همه عیب کسان می‌نگرد

از کوزه همان برون تراود که دروست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۶

 

عالم به خروش لا اله الّا هوست

عاقل به گمان که دشمنست این یا دوست

دریا به وجود خویش موجی دارد

خس پندارد که این کشاکش با اوست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۸۸

 

گر درد دهد به ما و گر راحت دوست

ا ز دوست هر آن چیز که آید نیکوست

ما را نبود نظر به خوبی و بدی

مقصود رضای او و خشنودی اوست

۲ بیت
خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۸

 

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

بادیده مرا خوشست تا دوست دروست

از دیده ودوست فرق کردن نه نکوست

یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست

۲ بیت
خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۷۰

 

گر درد دهد بما و گر راحت دوست

از دوست هر آنچیز که آید نیکوست

ما را نبود نظر بخوبی و بدی

مقصود رضای او و خشنودی اوست

۲ بیت
خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست

با دشمن من همی زید در یک پوست

گر دشمن بنده را همی دارد دوست

بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست

۲ بیت
ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست

شمشیر تو بر شیر بدارند پوست

کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست

کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست

۲ بیت
ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

تا کی باشم صبور در محنت دوست

کارام دل و جان من از دیدن اوست

گر زین دوستی ترا بدرّاند پوست

از دوست همیشه دور بودن نه نکوست

۲ بیت
قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

مار دو سر چهار چشم است ای دوست

کز پای من و گوشت همی خاید و پوست

زین چرخ که خوش زشت و رویش نیکوست

نالم که چنین مرا همی هدیه اوست

۲ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

در فرقت آن کس که تن و جان تو اوست

این ناله سر بسته بی دل نه نکوست

در انده هجرانش اگر داری دوست

چون نای ز دل نال نه چون چنگ ز پوست

۲ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

خوی تو چو رخسار نکوی تو نکوست

بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست

چون نار همی پاره کنم بر تن پوست

از انده هجران تو ای دلبر دوست

۲ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

آنی که زمان زمان مرا عشق تو بوست

بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست

در عشرت و در نشاط امروز ای دوست

بیرون آیی همی چو بادام از پوست

۲ بیت
مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۴۴