گنجور

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب اول » بخش ۷ - داستان گرگِ خنیاگر دوست با شُبان

 

أَرَی مَاءً وَ بی عَطَشٌ شَدِیدٌ

وَ لَکِن لَا سَبیلَ إِلی الوُرُودِ

سعدالدین وراوینی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم

 

خود می‌گوید و باز خود می‌شنود

وز ما و شما بهانه بر ساخته‌اند

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ هفدهم

 

شربت الحب کاساً بعد کأس

فما نفد الشراب و ما رویت

گر در روزی هزار بارت بینم

در آرزوی بار دگر خواهم بود

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۴

 

در راه طلب رسیده‌ای میباید

دامان ز جهان کشیده‌ای میباید

بی‌چشمی خویش را دوا کنی ور نی

عالم همه او است دیده‌ای میباشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶۵

 

عشق تو خوشی چو قصد خونریز کند

جان از قفس قالب من خیز کند

کافر باشد که با لب چون شکرت

امکان گنه یابد و پرهیز کید

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

آن کس که ترا بیند و شادی نکند

سر زیر و سیه کاسه و سرگردان باد

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

خونابهٔ سودای تو میریخت دلم

چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

ایام همین دماغ تو بنشاند

تعجیل من و فراغ تو بنشاند

آهن دلی ای نگار و من سنگین جان

ترسم چو به هم رسیم آتش بارد

مجد همگر
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

بیچاره که در میان دریا افتاد

مسکین چه کند که دست و پایی نزند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

انگور نوآورده ترش طعم بود

روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

منشین ترش از گردش ایام که صبر

تلخ است ولیکن بر شیرین دارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲

 

پیری که ز جای خویش نتواند خاست

الا به عصا کی اش عصا برخیزد

سعدی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

حالی که به صد زبان بیان نتوان کرد

کلک دو زبان چگونه تقریر کند

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

در فطرت من گر گل و گر خار بود

اینجا سخن بیهده بسیار بود

حق می‌گویم که دوست با دوست رسد

من می دانم که یار با یار رسد

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٩ - مستزاد

 

دریاب که جان رسیدست بلب

لب بر لب من نه ایصنم تا بینند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٩ - مستزاد

 

آزادم کن

دانم غم عشقت دل من شاد کند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٩ - مستزاد

 

برخیز و بیا

گر خواجه ترا روزها رها می نکند

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

باد سحری که بوستان آراید

بی خاک در تو باد می پیماید

دور از تو اگر نفس زنم بی یادت

جانم بلب آید و نفس برنابد

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

ز آن رو که هوا، بوی خوشت می‌گیرد

دی را دمی از باد هوا نگریزد

بر باد هوا بید به بویت ارزد

در پای صبا شمع به عشقت میرد

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode