گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۳۰

 

گر قسم تو شادی است غمت نفزاید

ور زانک غم است او چه شادی زاید

این لحظه که هست شادمانی حاصل

خوش باش ازین پس آنچ آید آید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۶۴

 

چون در غم تو شادی من نفزاید

جز در طلبت جان و دلم نگشاید

خاک در تو چو سرمه شد در چشمم

ملک دو جهان به چشم اندر ناید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۲۷

 

آن را که طریق نیکبختی باید

گوش و دل و دیده هر سه را بگشاید

بردارد آنچ حال او را شاید

بگذارد آن را که به کارش ناید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۱

 

تا زآینه زنگ را کسی نزداید

ممکن نبود که قابل نفس آید

نفس آینهٔ عقل تو شد پاکش دار

کز پاکی تو تو را به تو بنُماید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۵۴

 

جز آتش عشق رنگ دل نزداید

جز در غم تو عشق طرب نفزاید

در عشق تو دل دلیر و ثابت باید

یا رب تو دلی بخش که آن را شاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۶۹

 

عشق ارچه بدن را به جنون آراید

از عشق همیشه جان و عقل افزاید

دیوانگیی که عقل کل عاشق اوست

گر عشق کند بندگی او شاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۷۴

 

عشقت به نظارهٔ دلم می آید

تا در بندش چگونه می فرساید

گر وصل رخ تو یک نظر بنماید

بند دل فرسوده مگر بگشاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۳۸

 

آن شب که زبختم گرهی بگشاید

شب بین که چه کوتاه قبا می آید

یا رب تو به شب وصل سحرگه منمای

تا صبح فراق شب مرا ننماید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۸۵

 

کو عقل که بندی زهوس بگشاید

یا صبر که هنگام بلا برناید

یا راهبری که راهکی بنماید

یا همراهی که همدمی را شاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۱

 

از علم همه حلم و تواضع زاید

وز جهل همه گَند دماغ افزاید

بگذار دماغ اگر که علمت باید

پوسیده دماغ علم را کی شاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۸

 

با شهوت و طبع نور دل نفزاید

تا ظلمت شهوت در دل نگشاید

حق می طلبی و شهوتت می باید

این هر دو به یک جای برابر ناید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۲۵

 

گفتم اثری از غم تو می باید

وآنگه پس از آن اگر بمیرم شاید

گفتا هوسی به خاک می بنمایی

غم دست به خون چون تویی نالاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۶

 

من بندهٔ آنم که دلی برباید

یا دل به کسی دهد که جان افزاید

وآن کس که نه عاشق و نه معشوق کسی است

در ملک خدا اگر نباشد شاید

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

گفتی دودلی تو ، از تو کاری ناید

بهتان چنین نهی تو بر من شاید

چون نیست مرا دلی وگر نیزم هست

تا صد بود از بهر غمت می باید

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

باغ از گل و لاله ار چه می آراید

بی روی تو دل دمی کجا آساید

کز خیمۀ لاله دود بر می خیزد

وز گنبد گل آب فرو می اید

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

این مردم چشم من همی نا ساید

در جستن تو جهان همی پیماید

روز از هوست گرد جهان می گردد

پس شب بسر آب فرو می آید

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دهم

 

ای دل اگرت رضای دلبر باید

آن باید کرد و گفت‌وگو فرماید

گر گوید خون گری مگو کز چه سبب؟

ور گوید جان بده مگو کی باید؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

بازی که همی دست ملک را شاید

منقار بمردار کجا آلاید

بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش

در بند اشارتی که او فرماید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

بازی که همی دست ملک را شاید

منقار به مردار کجا آلاید

بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش

در بند اشاراتی که او فرماید

نجم‌الدین رازی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

یاری که نکو بخشد و بد بخشاید

گر ناز کند و گر نوازد شاید

روی تو نکوست، من بدانم خوشدل

کز روی نکو به جز نکویی ناید

عراقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode