گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴

 

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

سرمست بدم که کردم این عیاشی

با من به زبان حال می‌گفت سبو

من چون تو بدم تو نیز چون من باشی

خیام
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۰

 

با دل گفتم که‌ای همه قلاشی

چونی و چگونه‌ای کجا می‌باشی

دل دیده پرآب کرد و گفتا که خموش

در خدمت خیل دختر جماشی

انوری
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۵

 

در راه نفاق اگر بتی بتراشی

در پیش نهی و جان برو می پاشی

به زآن باشد که در ره قلّاشی

دعوی کنی و دل سگی بخراشی

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۳

 

زین گونه که تو بدل ربایی فاشی

عاشق خواهی ز سنگ صد بتراشی

معشوقی تو بعشق کس نیست گرو

خود هم تو سزد که عاشق خود باشی

کمال‌الدین اسماعیل
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

در وحدت ذات، گفته گوهرپاشی

رمزی که بود فاش‌تر از هر فاشی:

نقاش اگر به نقش در می‌آمد

هر نقش ز کلک او شدی نقاشی

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode