گنجور

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۶

 

کسی کاو آشنای بحر ما شد

ببحر ما درآمد آشنا شد

بیا بشنو زمن این نکته ای یار

که هرکو گم شد از خود با خدا شد

خیال عکس رویش نقش بستیم

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۱۱

 

ندارد مه چو یارم روی زیبا

اگر دارد ندارد موی زیبا

ندیده بر فلک چشم زمانه

هلالی همچو آن ابروی زیبا

شده بس دل بدنبالش پریشان

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۲ - حکایت

 

برپا نهیم بند که آزادی تست

در دست غمم دهی که غم شادی تست

بیداد کنی بدل که دادت دادم

داد دل من بده که دل دادی تست

زهرم بچشانی که نباتت دادم

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

در رهگذر از تیر نگاهی ناگاه

افتادم و جان نثار کردم در راه

تابوت من از کوی تو چون درگذرد

لاحول ولاقوه الابالله

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

هر کسکه شهید غمزه یار شود

درجان بخشی یار بآن یار شود

از یار همان یار دیت گیرد و بس

با یار از این جهان چو مهیار شود

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

هرکس که شهید عشق جانان گردد

از بند جهان برآید و جان گردد

گیرد دیت خویش ز جانان جانان

وندرد و جهان قرین جانان گردد

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۴ - حکایت

 

بیرنگ چو گشتی و نماندت رنگی

درآینه جهان نبینی زنگی

عیب از نظر و ریب ز دل دور شود

نه صلح بکس ماندت و نه جنگی

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۶ - حکایت

 

بصحرای فنا در دیگ سودا

خیال آب و نان پختن ز خامی است

اگر لب تشنه آب حیاتی

زلال زندگی در تشنه کامیست

خط لب معشوق ازل کرده برات

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۷ - حکایت

 

ای سر عیان بر تو عیان دار عیان

دانم که توئی کاشف اسرار نهان

جائی بنما مرا درآنجا که توئی

رسمی زره و منزل خود ساز عیان

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۷ - حکایت

 

عسلی بکن و ساز ز خود دغدغه پاک

پس جامه بتن همچو کفن میکن چاک

گر رسم و ره منزل من میپرسی

مردن بودم رسم و کفن در دل خاک

نورعلیشاه
 
 
sunny dark_mode