گنجور

 
نورعلیشاه

ندارد مه چو یارم روی زیبا

اگر دارد ندارد موی زیبا

ندیده بر فلک چشم زمانه

هلالی همچو آن ابروی زیبا

شده بس دل بدنبالش پریشان

پریشان کرده تا گیسوی زیبا

خیال سرو قدانم ز خاطر

همه برد از قد دلجوی زیبا

هزارش فتنه هر دم در کناریست

ز سحر نرگس جادوی زیبا

بیغما داده دین بس مسلمان

ز کفر طره هندوی زیبا

گل افشان بین زو صفش خامه نور

بگو آن دم ز رنگ و بوی زیبا