×
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
ای بندهٔ روی تو خداوندان
دیوانهٔ زلف تو خردمندان
بازار جمال روی خوبت را
آراسته رسته رسته دلبندان
در هر پس در مجاوری داری
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
ای برده دل من و جفا کرده
بافرقت خویشم آشنا کرده
آخر به جفا مرا بیازردی
در اول دوستی وفا کرده
روی از تو بتا چگونه گردانم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
ای دوست به کام دشمنم کردی
بردی دل و زان پسم جگر خوردی
چون دست ز عشق بر سر آوردم
از دست شدی و سر برآوردی
آن دوستیی چنان بدان گرمی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
بدخویتری مگر خبر داری
کامروز طراوتی دگر داری
یا میدانی که با دل و چشمم
پیوند و جمال بیشتر داری
روزی که به دست ناز برخیزی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
الحق نه دروغ محتشم یاری
نازت بکشم که جان آن داری
ناز چو تویی توان کشید ای جان
با این همه چابکی و عیاری
با روی تو در تفکرم کایزد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵
در حسن قرین نوبهار آیی
در جور نظیر روزگار آیی
چون شاخ زمانهای که هر ساعت
از رنگ دگر همی بیارایی
هر وعده که بود در میان آمد
[...]
۱
۲