×
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالی
باشد که پلنگ خفته باشد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷
بگذار که بندهٔ کمینم
تا در صف بندگان نشینم
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷
گر بر سر و چشم ما نشینی
بارت بکشم که نازنینی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
مسکینخر ار چه بیتمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
گاوان و خران باربردار
بِهْ ز آدمیان مردمآزار
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد؟
با خلق خدای کن نکویی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد
آنگه بغلی نعوذ بالله
مردار به آفتاب مرداد