گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای خسته دل شکسته ما

از طالع ناخجسته ما

جز تیغ تو آرزو ندارد

مرغ دل بال بسته ما

مادام هوس نهادگانیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

این کلبه نشیمن نیاز است

خلوتگه محرمان راز است

چون خانه چشم اهل بینش

بر روی خسان درش فراز است

هر نقش عجب در او که بینی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ما را به غم تو هیچ کم نیست

تا هست غم تو هیچ غم نیست

خالی ز دل شکسته حالی

در زلف تو هیچ پیچ و خم نیست

خشک است رخت ز اشک رحمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ماهی چو رخت فلک ندارد

قرص مه او نمک ندارد

لطفی که تو در سرشت داری

انسان چه بود ملک ندارد

خالی به رخت بزن که بی خال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ای ماه که می نپرسی از من

زانگاه که می نپرسی از من

آوازه فکند در همه شهر

بدخواه که می نپرسی از من

شاهی تو گدا چگونه گوید

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode