صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۲۸۶
زان چهرهٔ عرقناک، زنهار بر حذر باش
سیلاب عقل و هوش است، این قطرههای باران
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۲۸۷
ایام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت
کاین آب برنگردد، دیگر به جویباران
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۳۱۷
در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است
شد سیل محو در بحر، از پیش پا ندیدن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۴۵
مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت
گوهر نمیشود بند، در رشتهٔ گسسته
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۴۶
دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته
کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۵۱
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر
در عذر خشم بیجا، یک بوسهٔ بجا ده
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۵۲
از پا فتادگانیم، در زیر پا نظر کن
از دست رفتگانیم، دستی به دست ما ده
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۵۳
بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده
ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۵۹
کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی
خضر و حیات جاوید، ما و می دو ساله
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۵۲۲
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۵۲۳
از باده توبه کردن مشکل بود، وگرنه
سهل است دست شستن، از آب زندگانی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۵۳۷
جان هواپرستان در فکر عاقبت نیست
گرد هدف نگردد، تیری که شد هوایی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۸
آن کس که داد پیوند با کاه کهربا را
خواهد به هم رسانید جانهای آشنا را
دامان رهروان را زخم زبان نگیرد
از خار ره پر و بال افزون شود صبا را
چون سنگ سرمه خاکش پیرایه نظرهاست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟
تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را
راه سلوک ما را از خار می کند پاک
این آتشی که از شوق در زیر پاست ما را
از آشنای بسیار شادند اگر دگرها
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۰
چشم همیشه مستت خمار کرد ما را
زلف سبک عنانت سیار کرد ما را
در خواب عقل بودیم در زیر سایه گل
باد بهار عشقت بیدار کرد ما را
داروی دردمندی از ما مسیح می برد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را
چون موجه سرابیم در شوره زار عالم
کز بود بهره ای نیست غیر از نمود ما را
تنگی روزی ما بود از گشودن لب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۲
بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را
چون شمع ریشه باشد در سر نهال ما را
گرد یتیمی ما چون گوهرست ذاتی
نتوان فشاند از دل گرد ملال ما را
ما را ز زیر پر هست راهی به آن گلستان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳
از آه روز گردان شبهای تار خود را
آیینه دو رو کن لیل و نهار خود را
در ملک دل مگردان مطلق عنان هوس را
از دست باد بستان مشت غبار خود را
زان گوهر گرامی هرگز خبر نیابی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴
وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را
پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را
خونین دلی که با عشق یک کوچه راه رفته است
کشتی نوح داند دریای پرخطر را
از سیلی معلم گردد روان سبق ها
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۵
از بیخودی نمانده است پروای جسم، جان را
مستی ز یاد بلبل برده است آشیان را
از خویش رفتگان را حاجت به راهبر نیست
یک منزل است دریا سیل سبک عنان را
هر کس ز کوی او رفت دل را گذاشت بر جای
[...]