گنجور

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

از آتش دل آهم تا روی پوش برداشت

سیلاب اشک چشمم چون دیگ جوش برداشت

عیبش نمی توان کرد چون دردمند عشقی

از صبر عاجز آمد از دل خروش برداشت

باری که پشت گردون از هیبتش دوتا شد

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد

فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را

جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود

بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود

زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی

مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود

روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم

خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم

ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن

زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم

از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

از کوی نیک نامی باید قدم کشیدن

یا خط عاشقی را بر سر قلم کشیدن

گر او جفا پسندد بر عاشقان مسکین

ما نیز می پسندیم از وی ستم کشیدن

ابرو کمانم ار تیر بر قصد جان گشاید

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

چندانکه جهد کردم با زهد و پارسایی

دل را ز دام زلفت ممکن نشد رهایی

بگشا گره ز کارم کاندر جهان نیاید

جز عقده های زلفت از کَس گره گشایی

با شیخ الفت ما البته راست ناید

[...]

غبار همدانی