گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

بر طرف رخ نهادی آن جعد مشکسا را

چون شب سیاه کردی روز سفید ما را

بویت به هر مشامی حیف است اگر توانم

سوی تو ره ببندم آمد شد صبا را

بعد از هجوم هجران بی دولت وصالت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

تا کرد جا به گوشم آوازه جمالت

خلوتسرای دل شد جولانگه خیالت

در هجر تو بمردم نشنیده بوی وصلت

در دام تو فتادم نادیده زلف و خالت

تو شاه ملک حسنی من تنگدل گدایی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت

شکر خدا که آمد باز از سفر سلامت

من شاه تخت عشقم تاج شرف به فرقم

سنگی که بر سر من می آید از ملامت

عشقم ندیم جان شد بی عشق اگر ز جانم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت

بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت

بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک

بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت

سرهای سربلندان در حلقه کمندت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

رفت آنکه کام خواهم از لعل جانفزایت

یک گام بس به فرقم از نعل بادپایت

بستی قبا و رفتی بازآ که در فراقت

بر من لباس هستی شد تنگ چون قبایت

خو کرده ام به تیغت از زخم او ننالم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای پای دل ز زلفت در عنبرین سلاسل

زین عنبرین سلاسل مشکل خلاصی دل

آرد به هوش زنجیر آن را که گشت مجنون

زنجیر تو ربوده هوش هزار عاقل

هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

ای پیک دوست پیش آ کت دست و پا ببوسم

دستت جدا بگیرم پایت جدا ببوسم

روی تو دیده چشمش روی تو را ببینم

چشم تو دیده رویش چشم تو را ببوسم

نامه به دست داری از کار رفت دستم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

گر هر حرام بودی چون باده مست کاره

همواره مست بودی شیخ حرامخواره

حاشا که باده نوشان ریزند جرعه بر وی

اندیشه های پنهان گر سازد آشکاره

عارف به کنج خلوت خاموش و سر عرفان

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode