گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

هر کس به خواب روزی، لعل لبش مکیده

دیده حلاوت از عمر، با کام دل رسیده

دست مشاطه صنع از بر چشم...

بر گرد عارض او از نیل خط کشیده

دل در کشاکش جان افتاده است حیران

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۴

 

بی روی تو صبوری، جانا نمی توان کرد

بسیار سعی کردیم اما نمی توان کرد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۴

 

بی روی نان صبوری، حقا نمی توان کرد

«بسیار سعی کردیم اما نمی توان کرد»

پیری کلیچه پز کرد بر منبری نصیحت

کز آب غوره یاران حلوا نمی توان کرد

گفتم به جان خریدم نان تو، نانبا گفت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۴

 

تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع

بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع

چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار

بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع

در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۸

 

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۸

 

امروز بی نوائیم ای مطبخی خدا را

بر بار نه تو اکنون این دیگ ماس وا را

رازی که هست پنهان اندر درون گیپا

دردا که از شمیمش خواهد شد آشکارا

هر کار روز میعاد آید نصیب هر کس

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۰

 

جان، بی جمال جانان میل جنان ندارد

آن کس که این ندارد حقا که جان ندارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۰

 

هر گرسنه که این دم در سفره نان ندارد

حقا که می توان گفت او را که جان ندارد

با کله های بریان می کرد عذرخواهی

این کله های قندی اما زبان ندارد

رازی که جوش بوره دارد درون سینه

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
sunny dark_mode